جبران جشن بابایی
روز 13 تیر 91 یعنی فردای تولد بابایی، خاله نگار زنگ زد و گفت، چون دیشب نتونستیم درست حسابی برای بابا حسن تولد بگیریم امشب اونا کیک می گیرن و میان خونه ما برا جشن. البته ما همون موقع بیرون از خونه بودیم یعنی رفتیم تا برای تو حلیم بخریم. آخه این روزا به فرنی و شیر برنج چندان میلی نداری ولی خدارو شکر میونه ات با حلیم بد نیست. بعد از خرید حلیم، به پیشنهاد بابا حسن آش آبادان هم خریدیم و رفتیم منزل بابا علی اینا. آخه بابایی باید می رفت بازار چیزی بخره و برای اینکه تو حوصله ات سر نره و عمه اینا هم تو رو ببینن رفتیم اونجا. خلاصه جونم برات بگه که اونجا بودیم که خاله زنگ زد و گفت دان میان خونمون. من عذرخواهی کردم و گفتم اگه ممکنه اونا برن خونشون ما خودمون میایم اونجا. وقتی بابا کارش تموم شد و برگشت حدود ساعت 10 شب بود. ی شامی خوردیم و خواستیم خداحافظی کنیم که خاله مهوش و عمه شیما هدیه تولد بابایی رو آوردن. دستشون درد نکنه: خاله مهوش و عمو مهدی ی ادکلن و عمه شیما ی تیشرت خوشگل دادن. ازشون تشکر کردیم و رفتیم خونه خاله نگار اینا. جای همه خالی. اونجا ی جشن مختصر گرفتیم و بابا شمعا رو فوت کرد. ما هم براش دست زدیم و هدایاشو هم دادیم. اونم کیکو برید. تازه عکسم گرفتیم. دست خاله و عمو محمد درد نکنه کیک خیلی خوشمزه ای بود. منو یاد بچگی هام انداخت.