طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

جشن میلاد امام زمانمون(عج)

1391/4/18 2:35
نویسنده : مامان طاها
994 بازدید
اشتراک گذاری

آقا طاهای گلم چهارشنبه 14 تیر 91 مصادف با 14 شعبان شب میلاد امام زمان(ع) ما بود. امام زمان ما تنها امام زنده دوران ماست که سالها و قرن هاست از چشم ما پنهان شده که اینو بهش میگن غیبت. البته بعضی از افراد که خیلی خودشون رو ساخته باشن و امام ازشون راضی باشه میتونن با امام ارتباط برقرار کنن یا حتی ایشون رو ببینن. شیعیان شب و روز میلاد امام رو جشن می گیرن و شادی می کنن و خیلیا هم نذراشونو پخش می کنن. بابایی همونروز می خواست بره بازار و برای شرکت ی مقدار وسایل الکتریکی بخره، ما هم باهاش رفتیم. مسیرای اصلی شهر و بازار به خاطر جشنها و فعالیت هیأتها و ایستگاه های صلواتی که شربت و شیرینی میدادن بسته شده بود. با سختی خودمونو به خیابان طالقانی رسوندیم. اونجا ی نفر داشت بستنی پخش می کرد. بابایی دو تا بستنی گرفت و ما 3 نفری شریکی بستنی ها رو خوردیم. توی اون گرما چقدرم چسبید. ایشااله قبول باشه از صاحب نذر. کمی پایینتر شربت نعنا و شیرینی خوردیم. خلاصه قدم به قدم مردم خوراکی گذاشته بودن حتی مغازه دارا هم درب مغازه هاشون شیرینی یا شربت میدادن. همه جا رو چراغونی کرده بودن و توی پارک ساحلی هم نورافشانی می کردن. توی اواخر خرید بود که بابایی و تو وارد مغازه ای شدین و منم با کالسکه پیش خریدا دم در موندم. بعد از دقایقی بابایی تو رو آورد پیش درب شیشه ای مغازه و ما با هم دالی بازی کردیم. بعد تو دستت رو روی شیشه گذاشتی و منم دستمو گذاشتم روی دستت. خیلی خوشت اومد. هی به شیشه میزدی و منم به دست تو(البته از پشت شیشه) و با اینکار کلی می خندیدی. بعد بابایی گفت بیا تو خودم حواسم به وسایل هست. منم آمدم داخل مغازه و بغلت کردم. خیلی شیرین بودی مثل همیشه. تا اومدی بغلم دهنتو باز کردی و رفتی سراغ صورتم(حتی توی خوابم که بغلت می کنم میخوای صورتمو گاز بگیری!) تا گاز بگیری. منم بهت گفتم هاپو، مگه تو هاپویی؟ تو هم هی ریسه میرفتی و غش غش می خندیدی. صاحب مغازه که خنده های تو رو دید به بابایی گفت ببین ذغالهای منقل دم در هنوز روشنه؟ بابایی گفت: بله. صاحب مغازه هم مقداری اسپند به بابایی داد و گفت برو برا پسرت اسپند دود کن، با این همه شیرین بازی چشمش نکنن. ما هم از صاحب مغازه تشکر کردیم و برات اسپند دود کردیم و از روی اونا ردت کردیم. عجب شبی بود! چه جشنای قشنگی. کاش ما هم زنده باشیم و جشن حضور اماممون رو بگیریم. آمممممممممین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ابوالفضل
18 تیر 91 15:30
شیرین عسل