طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

پیامی از جنس محبت برای روزهای آینده

سلام عزیز دلبندم؛ طاهای مهربان و دوست داشتنی مدتهاست که تصمیم گرفته ام پیامی در وبلاگت بگذارم که بعدها که آن را خواندی احساس مرا درباره ی خودت بدانی اما تا کنون فرصت مناسب دست نداده بود. الان که وقت آزادی پیدا کردم می خوام احساسمو برات بگم. باید برایت بگم که تو پسری بسیار خوش اخلاق و مهربان هستی و همه را مجذوب اخلاقت کرده ای. باهوش و زیرکی و میدونی با هرکس چطوری برخورد کنی که شیفته اش کنی. هرچی از خوبیهات بگم کم گفته ام. فقط می خوام بدونی عاشقانه دوستت دارم و هر روز دلم برات تنگ میشه. تو عزیز دل منی و از خدا می خوام تمام غم و ناراحتیهای تو رو قسمت من کنه و تو تا آخر عمر طولانیت، شاد و سالم و سربلند زندگی کنی. عزیز...
14 مهر 1391

نی نی طاهای نازنین به دنیا قدم گذاشت!

سلام به همه ی دوستداران نی نی طاها! خواهرزاده ی تپل و سفید و آروم و مهربون من امروز شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 2:45 دقیقه ی ظهر به دنیا اومد،  و من خاله شدم. آقا طاها خیلی پسر خوب و آرومی بود و اصلا گریه نمی کرد. فقط خیلی خوابش می اومد و همش خمیازه می کشید. آقا طاها انقدر نازنین بود که همه عاشقش شده بودن. منم الان دلم براش تنگ شده و منتظرم تا فردا بشه و بریم با خودمون بیاریمش خونه و هرچی دلمون خواست نگاش کنیم، بوسش کنیم و باهاش عکس بگیریم. چون مامان نگین بیمارستان بود و نمی توانست این خبر رو به شما بده من تصمیم گرفتم شما رو خوشحال کنم تا بعدا خود مامان نگین حالش خوب بشه و از احساسش براتون صحبت کنه. حتما عکس نی نی نازمون رو...
19 شهريور 1390

خاله نگار بالاخره موفق شد!

سلام نی نی! خوبی؟ کی بزرگ میشی پس؟ زودتر به دنیا بیا دیگه. من بالاخره موفق شدم راه نوشتن مطلب رو از طریق وبلاگ گروهی پیدا کنم. این متن رو هم بصورت امتحانی می نویسم ببینم نتیجه اش چطور میشه. منو که می شناسی؟ خاله نگارم دیگه. یه دونه خاله که بیشتر نداری گلم. دو روز پیش با مامان بزرگ و دایی معین رفتیم پیش مامان نگین ات. پاش هنوز ورم داشت و نمی تونست درست راه بره. تو باید بیشتر مواظب مامانت باشی. تو پسر بزرگش هستی طاها جان. مسئولیت زیادی داری عزیزم، فهمیدی؟ به خدا می سپارمت.  هوای خودتو داشته باش. دوستت دارم.
18 مرداد 1390

خاله نگار

سلام نازنینم! پسر خوشگلم! خوبی؟ مامانو که اذیت نمی کنی؟ من خاله نگارم. ببخشید که اینقدر دیر به دیدنت اومدم. آخه امتحان داشتم و هنوزم درگیر درسهام هستم. ولی خودت می دونی که چقدر دوستت دارم و چقدر منتظر اومدنت هستم. آخه تو اولین نوه ی خانواده ی ما هستی و ما همه برای دیدنت لحظه شماری می کنیم. آرزو می کنم که سلامت باشی و زود زود بیای پیش ما. پسر خوبی باش و مامانو انقدر نگران نکن. باشه؟ بوس یه عالمه!!! ...
8 تير 1390

عمو محمد

سلام آقا طاها. من شوهر خالتم میتونی منو عمو محمد صدا کنی. خوب شنیدم خیلی عجله داری که بیای این دنیا! ما هم همینطور بودیم وقتی اندازه تو بودیم. بیا که خیلی ها منتظرتن. واسه مامان نگینت یه پیشنهاد دارم که از دست این وبلاگهای به درد نخور راحتت کنه و ارتباطت رو با دوستدارانت بیشتر کنه اونم اینکه یه صفحه تو فیسبوک برات باز کنه به چند دلیل: 1. می تونه اونجا بعد از اینکه به دنیا اومدی خیلی راحت تر هم عکس هاتو بذاره هم فیلم هاتو هم دربارت بنویسه. 2. وقتی بقیه هم در موردت چیزی بگن همه ی دوستای دیگت هم می بینن و می تونن روی اون نظر بدن. 3. برای اینکه از احوالاتت با خبر بشیم لازم نیست هی بیایم تو این وبلاگ و هی بگردیم تو نظرات و ببینیم کی دربارت چی گفت...
8 تير 1390
1