طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

خاطرات مامان و بابا-صدای زندگی تو

از همون ابتدا که متوجه حضورت شدم خودم رو تحت نظر دکتر قرار دادم تا بتونم از تو بهتر مراقبت کنم. دکتر هم برام ی سری آزمایش نوشت و سونوگرافی و گفت وقتی 2 ماهه شدی برو انجام بده. منم که سن تو رو هفته به هفته و روز به روز ثبت می کردم به حساب خودم در 8 هفتگی رفتم و سونوگرافی کردم. اونجا بود که باورم شد که هستی، صدای زیبای قلبتو شنیدم. بدنم به لرزه افتاد. عزیزدلم، پسر قوی و شجاع من چه قلب با صلابتی داری. لبریز از عشق توأم. خیلی دوستت دارم. البته بابات خیلی غبطه خورد که نتونست صدای زندگی تو رو بشنوه.
21 خرداد 1390

خاطرات مامان و بابا- روزهای بدون تو

سلام به پسر گلم، آقا طاهای عزیزم و تمام اون کسایی که طاهای ما رو دوست دارن. طاها جان مامان میخواد برای تو از روزایی بگه که تو هنوز نبودی. من و بابات در یکی از روزهای زیبای بهار 88 ازدواج کردیم. ما با هم زندگی خیلی خوب و زیبایی داشتیم و از همون اول تصمیم گرفتیم که وقتی بچه دار بشیم که پاک پاک باشیم برا اینکه معتقد بودیم که فرزند میوه زندگی آدمه و دوست داشتیم که میوه زندگی ما پاک و صالح و سالم باشه پس باید خودمون اول این آمادگی رو پیدا می کردیم. 2 سال از زندگی قشنگ و مشترک ما گذشت. دیگه وقت اون شده بود که ی بچه به محفل گرم زندگی 2 نفره ما گرمی بیشتری بده اما آیا خدا ما را بخشیده بود؟آیا توبه های ما را خدای مهربون قبول کرده بود یا نه؟ من خیلی...
21 خرداد 1390

خاطرات مامان و بابا- منتظرت بودیم

مدتی بود که تو را از خداوند طلب می کردیم تا اینکه یک روز وقت آن رسید. 18 دی ماه89 یعنی دو روز قبل از تاریخ تولد من! مدتی بود که از بوی آشپزخانه، محتویات یخچال، غذا و همه چیز بدم می آمد. شک کردم که باردار شده باشم پس در روز هجدهم به آزمایشگاه رفتم و آزمایش بارداری دادم. جوابش روز بیستم آماده می شد. من و بابات برای گرفتن جواب به درب آزمایشگاه رفتیم. عصر زیبایی بود، باران نم نم از آسمان می بارید و چهره خیابان را زیباتر کرده بود. از ماشین پیاده شدم و به سمت آزمایشگاه رفتم، بابا توی ماشین منتظر من بود، وقتی جواب آزمایش رو گرفتم صدای قلبم رو می شنیدم. با هیجان بازش کردم. میزان هورمون بارداری رو نوشته بود که بالاتر از 10 نشانه بارداری بود که مال من...
21 خرداد 1390