خاطرات مامان و بابا- منتظرت بودیم
مدتی بود که تو را از خداوند طلب می کردیم تا اینکه یک روز وقت آن رسید. 18 دی ماه89 یعنی دو روز قبل از تاریخ تولد من! مدتی بود که از بوی آشپزخانه، محتویات یخچال، غذا و همه چیز بدم می آمد. شک کردم که باردار شده باشم پس در روز هجدهم به آزمایشگاه رفتم و آزمایش بارداری دادم. جوابش روز بیستم آماده می شد. من و بابات برای گرفتن جواب به درب آزمایشگاه رفتیم. عصر زیبایی بود، باران نم نم از آسمان می بارید و چهره خیابان را زیباتر کرده بود. از ماشین پیاده شدم و به سمت آزمایشگاه رفتم، بابا توی ماشین منتظر من بود، وقتی جواب آزمایش رو گرفتم صدای قلبم رو می شنیدم. با هیجان بازش کردم. میزان هورمون بارداری رو نوشته بود که بالاتر از 10 نشانه بارداری بود که مال من خیلی بیشتر از این حرفا بود. آره دیگه این اولین نشانه های حضور قشنگ تو بود. حس عجیبی داشتم. جواب رو توی پاکت گذاشتم و از پله ها پایین اومدم و سعی کردم چیزی به روم نیارم. در ماشینو باز کردم. بابات گفت چی شد؟ من در حالی که داشتم جواب آزمایشو قایم می کردم گفتم، حالا چه عجله ای داری، بریم خونه بت میگم. اما بابات جواب آزمایشو از دستم کشید و شروع به خوندن کرد. بعد از چند ثانیه نگاهی پرهیجان به من انداخت و در حالی که چشماش می خندید به من گفت: درست فهمیدم؟آره. حدسش درست بود. تو آمده بودی و ما خیلی دوستت داشتیم.