آقا طاها صد روزه شد
عزیزدلم. پسر گلم. بابا این روزا خیلی کارش سنگین شده برا همین ما ی دو هفته ایه که کوچ کردیم خونه بابا احمد اینا. جشن تولد صد روزگیت هم که 28 آذر بود اونجا گرفتیم. البته جشن جشن هم که نبود چون توی محرم بود فقط شیرینی خریدیم و عکس گرفتیم که خاطراتش برات بمونه. توی این ایام که خونه بابا احمد اینا هستیم بابا احمد حسابی سر کارت میذاره. برات قصه میگه شعر میخونه. میبردت تو کوچه تا آفتاب بخوری و مردمو و ماشینا رو تماشا کنی. تو هم نشون میدی که بابا احمدو خیلی دوست داری چون ارتباط خوبی باش برقرار می کنی. اولین بار با صدای اون بود که سرتو چرخوندی. حالا دیگه کاملا صداشو میشناسی.
27 آذر یعنی شب صد روزگیت شنیدیم که پسر خاله عمو محمد که دانشجوی پزشکی بوده ماشین بش زذه و فوت کرده. خیلی ناراحت شدیم.
الانم چند روزیه که عمو محمد و خاله نگار رفتن تهران برا مراسم پسر خاله عمو محمد. خاله نگار زنگ زدو گفت برات بلوز یقه اسکی و عطر و بالش و ژیله خریده دستش درد نکنه.
از سه شنبه این هفته یعنی 28 آذر من و تو اومدیم خونه خاله اینا تا هم مواطب خونشون باشیم و هم ی استراحتی به بابا احمد اینا بدیم.توی خونه خاله اینا با دوربین دایی معین کلی عکس ازت گرفتم که برات میذارمشون.
شب صد روزگی در منزل خاله نگار.
آماده سازی جشن صد روزگی، منزل بابا احمد اینا
اینم یه لبخند برا صد روزه شدن تقدیم به شما!