طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

صدای زنگ آخر

سلاااااام به آقا طاهای مهربون و حرف گوش کن خودم. مامان قربونت بره الهی. امروز 6 شهریوره و تو دیروز وارد هفته 38 بارداری شدی. باورم نمیشه دیگه خیلی نزدیکه که ببینمت و بغلت کنم و دستای خوشگل و کوچولوتو توی دستام بگیرم و بو کنم و ببوسمت!  همیشه به حال اونایی که توی این موقعیت بودن غبطه می خوردم، اما بالاخره خودمم به این نقطه رسیدم. می دونم ی روزیم میاد که انشااله بغلت می کنم و .... ی روزی با شیطنت هات عشق میکنم، مدرسه میری بزرگ می شی و باید برات فکر زن باشم. وای چه روزی بشه اون روز! البته اگه خودتم کسی رو انتخاب کنی که لایقت باشه و هم سطح تو، اشکال نداره من قبول دارم ولی دوست دارم با هم دوست باشیم و همیشه حرفای دلتو اول به من بگی. ...
6 شهريور 1390

مراسم احیای شب 21م

سلام و صد تا سلام به آقا طاهای گلم، عزیز دل مامان و بابا. قربونت برم الهی. دیشبم یکی از شبای عزیز خدا و شب قدر بود. شبی که میگن تقدیر آدما برای یک سال آیندشون نوشته میشه. مثل شب نوزدهم دیشبم من تنها احیا گرفتم. البته تنها که نه تو هم با من بودی!!!!!!!!!! باباحسن دیروز از ساعت 6 عصر رفت تا با بقیه بچه های هیأت محل اجرای مراسمو آماده کنن، البته بعد از اذان ی چند دقیقه ای اومد خونه و غسل شب قدرو به جا آورد و برگشت تا در مراسم هیأت در حسینیه شرکت کنه. طرفای ساعت 9.5 شب مامان طوبی اومد خونمون و کلی نذری و میوه برامون آورد. من و مامان طوبی نشستیم و با هم کمی گپ زدیم. حدود ساعت 10.5 مامان طوبی هم رفت تا برای احیا آماده بشه. منم بلند شدم و همه موا...
1 شهريور 1390

دل نگرانی های مامان

سلام به گل پسرم آقا طاهای مهربون و حرف گوش کنم. قربونت برم الهی، خوبی دلکم؟ من و تو الان توی هفته 36 بارداری هستیم و هر چی به آخرش نزدیکتر میشه نگرانی منم بیشتر میشه. دیروز با این که پام هنوز درد میکرد و بسته بود با بابا حسن رفتیم ی چند تا گالری وسایل خواب کودک دیدیم. از نظر من خیلی جالب نبودن. ضمن اینکه بزرگ هم بودن و تو اتاق ما جا نمی گرفت. بابایی میگه تا آخر سال صبر کن شاید تو سال جدید بتونیم ی خونه بزرگتر گیر بیاریم که جاش بیشتر باشه اونوقت براش تخت می خریم. حالا باید چی کار کرد؟ نظر تو چیه؟ من باید کجا بخوابونمت؟ روی زمین؟ پیش خودم روی تخت؟ یا توی نی نی خواب؟ نمیدونم جات تو نی نی خواب راحته یا نه؟ نکنه اذیت بشی و کمرت درد بگیره؟ نکنه من...
25 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام بابایی. آقا طاهای گلم، خوبی؟ جات راحته؟ پس کی میای؟ دلمون خیلی برات تنگ شده؟ چند روز پیش رفتم تو یه عکاسی یه مامانه داشت به نینیش غدا می داد همین که وارد شدم نینیه سرشو برگردوند و با اون چشای درشت و خوشکلش بر و بر  منو نگاه کرد. هر چی خودمو می زدم به اون راه نگاه ازم برنمی داشت. تا از عکاسی خارج شدم. اونو که دیدم دلم بیشتر برات تنگ شد.
22 مرداد 1390

یواش یواش...

طاها جانم، من و شما فردا که بیستم مرداد ماهه وارد ماه نهم میشیم و دو روز بعدشم میریم تو هفته 36 بارداری. نمیدونم بگم چه زود گذشت یا؟ به هر حال تا اینجاش گذشت و تجربه جدیدی بود! هیچ وقت فکر نمی کردم بارداری اینطوری باشه. هر زمان باید منتظر ی حس و اتفاق جدیدی باشی. مثلا اینکه من 2 روز پیش موقع سحر دچار معده درد خیلی شدیدی شدم. رحم و معدم دوتاشون مثل سنگ سفت شده بودن، کمرم درد میکرد و پام هم تیر می کشید. منم به خودم می پیچیدم و نمیدونستم از درد کدوم بنالم؟ بابا حسنم نمیدونست باید برای من چی کار کنه؟ بنده خدا با ناراحتی بالای سر من نشسته بود. تقریبا تمام روز رو درد داشتم ولی خداروشکر از دیروز کمی بهتر شدم. نفهمیدم چرا این طوری شدم ولی حالا احساس...
19 مرداد 1390

ی خبر خوش- عکس دوستتم رسید!

سلام عزیزدلم آقا طاهای گلم. خیلی دلم برات تنگ شده، خوبی دلکم؟ تازه به وبلاگ دوستت آقا ابوالفضل سر زدم(19 مرداد 90 ساعت 4 عصر). مامانش عکسشو گذاشته بود. گفتم حتما تو هم دوست داری ببینیش، برا همین عکسشو برات میذارم. من که خیلی خوشحال شدم. یعنی میشه این روزای انتظار بگذره و منم عکس گل پسرمو تو وبلاگ بذارم؟ قربونت برم الهی خیلی دوست دارم.   ...
19 مرداد 1390

مامان و آقا طاها و روزه داری

سلام عزیزدلم، قربونت برم الهی. ببخشید چند روز برات مطلب ننوشتم. زیاد حس مطلب نوشتن نداشتم. الان چند روزیه که ماه رمضان شروع شده، ماه رمضان یکی از ماه های خیلی خوب خداس که خدا برای آدما مهمونی داده و همه خوبیهاشو در اختیار اونا قرار میده. تو این ماه خدا دست و پای شیطونو میبنده که نتونه آدما رو گول بزنه. اما از آدما خواسته از اذان صبح تا اذان مغرب آب و غذا نخورن و با اعضای بدنشون گناه نکنن. اینو بش میگن روزه داری. روزه داری خیلی ثواب داره. تازه تلویزیون هم کلی سریال داره که همه رو از ساعت 7.5 عصر تا 12 شب مشغول میکنه که دیگه نتونن عبادت کنن! من و تو هم به همراه بابا حسن از 2 روز قبل از ماه رمضان برای سحری خوردن بیدارشدیم. چه حس خوبی داره سح...
16 مرداد 1390

پسرک قوی خودم

سلام عزیزدلم. دردونه مامان، الهی فدات بشم من. خوبی فرشته نازم؟ از اقا ابوالفضل و آقا فسقلی و بقیه فرشته های کوچولو خبر داری؟ حتما اونجا کلی رفیق داری. حتما وقتی یکی از مسافرای کوچولو داره میاد این دنیا بقیه دلتنگش میشن. خوشگل من تو اصلا خودتو ناراحت نکنیا، تو هم ان شااله به همین زودیا میای پیشمون قربونت برم من. امروز با هم رفتیم دکتر برای چکاب. دکتر معاینم کرد و گفت ماشااله رشدشم که خوبه، صدای قلبتم مثل همیشه عالی بود. فقط ی مساله ای پیش اومد که کمی نگران شدم. آخه دکترم میخواد بعد از عید فطر بره مرخصی یعنی ممکنه برای زایمان من نباشه. البته من همون موقع گفتم توکل به خدا! انشااله هر چی صلاح خداست پیش بیاد ولی از اینکه دکتر گفت رشدت خوبه خیل...
10 مرداد 1390

خوشگل من 34 هفته شدیا!!!

سلام قربونت برم، پسر ورزشکار و قوی و مؤمن خودم‌. الهی مامان فدات بشه بالاخره تو هم وارد هفته ٣٤ شدی. باورم نمیشه فقط چند هفته دیگه مونده که ببینمت قربونت برم. باباتم خیلی دلش برات تنگ شده. دیروز عمه سکینه بابایی با همسرش عمو خسرو و دخترش صفورا خانم اومده بودن خونه بابا علی اینا. ما هم دعوت شدیم که دیداری تازه کنیم. با اینکه پام درد میکرد و به سختی راه می رفتم با بابا رفتیم خونه بابابزرگ اینا. عمه شیما خیلی برای مامان ناراحت شد که پاش زخمی شده بود. عمه سکینه هم بنده خدا چند روز پیش پاش شکسته بود و الان توی باند بود. بیچاره عمه چه دردی می کشید. عمه وقتی پای منو دید گفت درمونش پیش خودمه و ی معجونی درست کرد و روی پام گذاشت. این مراسم ...
8 مرداد 1390