عمو جان رضا و نی نی طاها
دو روز پیش ٢٧ بهمن 1390 طرفای ظهر بعد از 2 ماه موفق شدیم با خاله نگار بریم چادرامونو از خیاط بگیریم. کلیا برای پورو اومده بودن خیلی سرش شلوغ بود. یک ساعتی علاف شدیم اما تو خیلی پسر خوبی بودی و با مامانی همکاری کردی و نق نزدی. حدودای 1.5 ظهر بود که کارمون تمام شد. نیم ساعتم توی ترافیک گلستان بودیم تا به خونه بابا احمد اینا رسیدیم. ساعت حدود 3.5 بردم بخوابونمت که هنوز نیم ساعت از خوابت نگذشته بود که زنگ درو زدن. عمو رضای مامان بود. مامانی خیلی دلش براعموش تنگ شده بود. عمو برای کاری اومده اهواز و قرار بود خیلی زود برگرده برا همین منم شما رو بغل کردم و بردم تا همدیگه رو ببینید. شما هم بیدار شدی و بعد از تحویل چند تا لبخند ملیح به ما شروع کردی به برقراری ارتباطو حرف زدن با عمو. کلک خوب خودتو توی دل عمو جا کردیا!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی