طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

بدون عنوان

1390/11/29 1:54
نویسنده : مامان طاها
641 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم آقا طاهای گلم. امروز دقایق ابتدایی روز ٢٩بهمن سال نوده و شما ٥ ماه و ٩ روز از عمرت میگذره. عجب چه زود گذشت!!!! به قول خاله نگار, ی روز می گفتیم یعنی میشه طاها جانمون ٦ ماهه بشه؟ حالا حدود ٢١روز دیگه ٦ماهگیت تموم میشه و مامانی میتونه بهت غذای کمکی بده، فرنی، حریره بادوم..... چه لذتی داره. از حالا دارم قیافتو تصور میکنم وقتی که دستتو کردی تو غذاتو و به سرو صورتت مالیدی. قربونت برم الهی چقدر خوردنی تر میشی ها!بغل

از وقتی ٥ ماهگیت تموم شده تو هم کارای جدیدی یاد گرفتی:

دقتت روی دستها و پاهات بیشتر شده و دستاتو میاری جلوی صورتت و عمیق بهشون نگاه میکنی. پاهاتم میاری بالا و باهاشون حال می کنی.

وقتی میذارمت روی بالش یا روی زمین به کمک وسایل اطراف یا لبه بالش قل می خوری و سرو ته میشی. منم چون می بینم از این کار خوشت میاد به کمکت میام و قلت میدم تو هم هی می خندی.

حالا دیگه عروسکای بیشتری رو می شناسی و خودت برای گرفتنشون دست دراز می کنی.

ادامه مطلبو ببین...........

دست دسی رو که خاله حلیمه(خاله بابا) برات گرفته خیلی دوست داری و مدام میخوای بکنیش توی دهنت.

دست من و بابا رو می گیری و به سمت دهن میبری. بابا حسنم که لجش میگیره همش بهت میگه پسر بیا منم بخور دیگه، آخه این همه دست که توی دهنت جا نمیشه!چشمک

به جز اوه اوه و دو دو و چیخ، این روزا حرفای جدیدی می زنی مثلا دهنتو پر از باد می کنی و میگی هوووم، پوووووف، بوووووو، وقتی میگی «بو» بابا حسن خیلی خوشش میاد و میگه ببین پسرم داره لری میگه بابا!

از دیروز بعد از ظهر زبونتو کشف کردی و باهاش بازی می کنی، تف میکنی، اونو اینور و اونور لثه هات میبری و لثه هاتو روش فشار میدی.

کشف جدید

دوست داری بشینی و وقتی میذارمت روی بالش هی برا نشستن تقلا می کنی. وقتی هم که دستاتو می گیرم با گفتن یا علی من سرتو به جلو میاری و با فشار به پاهات بلند میشی. دیگه توی این کار اوستا شدی. بارک اله پسر قوی مامانش.

این روزا تو هم مثل مامان با علاقه سریال «ایسان» رو دنبال میکنی. ایسان ی پادشاه خوب کره ایه که میخواد به مردمش خدمت کنه و با اونا از روی عدالت و اخلاق برخورد میکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان رها
30 بهمن 90 9:13
.ای خاله جون دیگه داری بزرگ میشی وکم کم کارای بزرگ می کنی
مامانیش قشنگ لذت ببر از این روزا که عین برق و باد میگزره و بعدا فقط باید ازش یاد کنی



ای دل غافل خواهر


مهسا
2 اسفند 90 19:42
سلام
قربونت برم عزیزم ماشا ا... دیگه بزرگ شدی مرد شدی و دیگه می خوای غذاهای خوشمزه بخوری عزیزخاله نوش جونت

آره خاله جون اینقدر دلم برا غذاهای سفره ضعف میره که نگو