دلم گرفته مامان
سلام عزیزدلم قربونت برم الهی. الان که دارم این مطالبو می نویسم ساعت حدود 2 نیمه شب اول اسفند نوده. باباتم هنوز از مأموریت برنگشته. دیشبم دیر اومد خونه و کمی هم سرماخورده بود. بابات خیلی سخت کار میکنه. تو باید قدرشناسش باشی. اون کار میکنه تا ما راحت باشیم. خیلی دلم گرفته، میخواستم باهات درد و دل کنم. یادته وقتی توی شکمم هم بودی زمانایی که بابات خیلی دیر میومد و من دلم می گرفت با تو دردودل می کردم. دیروز ظهر شنیدم خاله نگار حالش خوب نیست، ظاهرا از این ویروسهای اسهال استفراغ گرفته، بنده خدا حتی میترسه چیزی بخوره، خیلی هم نگران کلاساشه. دیروز آلودگی هوا توی استان خوزستان خیلی زیاد بود. من حتی توی خونه هم چشمام می سوخت و میخارید. بیچاره باباتو اون بنده خداهایی که باید توی این هوا برن از خونه بیرون و کار کنن. خلاصه مامان طوبا ساعت حدودای 2 ظهر خاله نگارو آورد تا براش سرم بزنم. سرمو براش زدم ولی آنچنان تأثیری بر حالش نداشت. براش آش ماست درست کردم به زور ی خرده خورد. بدنش خیلی ضعیف شده بود. عصر با مامان طوبا رفت خونشون آخه عمو محمدم رفته مأموریت یاسوج. خیلی دلم تنگه و نگرانم. نگران همه چیز و همه کس. خاله نگار، بابا حسن، مامان طوبا، بابا احمد و........... برای همه دعا کن پسرم.