در 6 ماهگیت چی گذشت؟
آقا طاهای عزیزم سلام. از همون روزای اولی که 5 ماهگی رو پشت سر گذاشتی بزرگ تر شدنت کاملا مشخص بود. وقتی به صورتت نگاه می کنم احساس می کنم خیلی تغییر کردی و ماشااله مردی شدی.قربونت برم الهی
– این روزا وقتی اسمتو صدا می کنم از هر جایی که باشم سرتو به سمت صدای من بر میگردونی و تلاش می کنی تا منو پیدا کنی.
– حدود 2 هفته که از 5 ماهگیت گذشت جغجغه و عروسکای صدادارتو می گیری و تکونشون میدی تا صدا کنن
– با صدای بلند می خندی
– برای گرفتن چیزایی که به سمتت میارم دستاتو دراز می کنی
– به غذا خوردن ما و چیزایی که توی دستمونه به دقت نگاه می کنی و بعضی موقعا دستمونو می کشی تا بهت بدیم. روی سفره نشستنو دوست داری. برا همین بابا حسن بغلت می کنه تا پیش ما روی سفره باشی.
– وقتی ی چیزی جلوی پاهات میذارم با پاهات باهاش بازی می کنی. بعضی موقعا هم عروسکاتو میذارم جلوی پات تو هم اونا را با پاهات بالا می بری و با دستت می گیریشون.
– دیروز(7 اسفند) برای اولین بار متوجه شدم که وقتی توی روروئک سواری عقب عقب میری. فعلا دست به دنده عقبت خوبه کلک مراقب باش تصادف نکنی. جریمه ها سنگین شده ها
– چند روزیه که یاد گرفتی با دست چپت محکم روی پات میکوبی و اگه من دستمو روی پات نذارم خودتو داغون میکنی ماشااله دستتم حسابی سنگینه ها
– توی قل خوردن حسابی راه اوفتادی، شب ی جا میذارت صبح از ی جا دیگه بلندت می کنم، همش هم روتو کنار میزنی و من کارم شده اینکه بیامو روتو بندازم.
– ارتباط اجتماعیت بهتر شده و اگه کسی با روی خوش باهات حرف بزنه بهش لبخند میزنی و دلبری می کنی.
- وقتی تلفنو روی آیفون(پخش صدا) میذارم و شماره گیری می کنم و میگم بابا حسنی کوش؟ تو حواستو جمع می کنی و سمت گوشی نگاه می کنی و منتظر میشی تا صدای قربون صدقه بابایی رو بشنوی. وقتی هم که صداشو میشنوی انگار باتریت دوباره شارژ میشه و دوباره شروع به بازی و شادی می کنی معلومه که بابایی رو خیلی دوست داری. خوش به حالش