طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

در 6 ماهگیت چی گذشت؟

1390/12/8 1:57
نویسنده : مامان طاها
505 بازدید
اشتراک گذاری

آقا طاهای عزیزم سلام. از همون روزای اولی که 5 ماهگی رو پشت سر گذاشتی بزرگ تر شدنت کاملا مشخص بود. وقتی به صورتت نگاه می کنم احساس می کنم خیلی تغییر کردی و ماشااله مردی شدی.قربونت برم الهیقلب

–       این روزا وقتی اسمتو صدا می کنم از هر جایی که باشم سرتو به سمت صدای من بر می‌گردونی و تلاش می کنی تا منو پیدا کنی.

–       حدود 2 هفته که از 5 ماهگیت گذشت جغجغه و عروسکای صدادارتو می گیری و تکونشون میدی تا صدا کنن

–       با صدای بلند می خندی

–       برای گرفتن چیزایی که به سمتت میارم دستاتو دراز می کنی

–       به غذا خوردن ما و چیزایی که توی دستمونه به دقت نگاه می کنی و بعضی موقعا دستمونو می کشی تا بهت بدیم. روی سفره نشستنو دوست داری. برا همین بابا حسن بغلت می کنه تا پیش ما روی سفره باشی.

–       وقتی ی چیزی جلوی پاهات میذارم با پاهات باهاش بازی می کنی. بعضی موقعا هم عروسکاتو میذارم جلوی پات تو هم اونا را با پاهات بالا می بری و با دستت می گیریشون.

–       دیروز(7 اسفند) برای اولین بار متوجه شدم که وقتی توی روروئک سواری عقب عقب میری. فعلا دست به دنده عقبت خوبه کلک مراقب باش تصادف نکنی. جریمه ها سنگین شده هاچشمک

–       چند روزیه که یاد گرفتی با دست چپت محکم روی پات میکوبی و اگه من دستمو روی پات نذارم خودتو داغون میکنی ماشااله دستتم حسابی سنگینه هااوه

–       توی قل خوردن حسابی راه اوفتادی، شب ی جا میذارت صبح از ی جا دیگه بلندت می کنم، همش هم روتو کنار میزنی و من کارم شده اینکه بیامو روتو بندازم.مژه

–       ارتباط اجتماعیت بهتر شده و اگه کسی با روی خوش باهات حرف بزنه بهش لبخند میزنی و دلبری می کنی.

- وقتی تلفنو روی آیفون(پخش صدا) میذارم و شماره گیری می کنم و میگم بابا حسنی کوش؟ تو حواستو جمع می کنی و سمت گوشی نگاه می کنی و منتظر میشی تا صدای قربون صدقه بابایی رو بشنوی. وقتی هم که صداشو میشنوی انگار باتریت دوباره شارژ میشه و دوباره شروع به بازی و شادی می کنی معلومه که بابایی رو خیلی دوست داری. خوش به حالشافسوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ابوالفضل
9 اسفند 90 18:00
الهی
ماشاالله
چقدر به ابوالفضل شبیهه


قربون دوتاشون برم من. خوب ندا جون، داداشن دیگه
مهسا
10 اسفند 90 11:08
قربونت برم من طاها جون ماشاا... حسابی شیطون وشیرین شده


سلام خانمی. مشتاق دیدار. آره دقیقا
مامان امیر مهدی
16 اسفند 90 15:04
خدا بابا احمد رو واسش نگه داره
مامانی من آپم
نظر یادت نره


ممنون.چشم
مامان امیر مهدی
23 اسفند 90 13:50


.........@@
............@@@
............@@@@@@@@@
...............@@@@@@@@@
....................................@@
....................@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
......................@@
..................................................
@@@...............................@@@
@@@................................@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@
...@@@@@@@@@@@@@@

..................@@...@@
..................@@...@@
......................@@
......................@@
............................
...............@@@@
.............@@.......@
................@@@@@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@



چشم عزیزم. اینروزا آقاطاها داره دندون در میاره ی مقدار بیقراره. برا همین زیاد فرصت ندارم. ایشااله سر میزنم