اولین بازدید تو از نمایشگاه بهاره
روز 20 اسفند وقتی از ملاقات خاله مرجان برگشتیم من که از توی خونه موندن حوصلم سر رفته بود به مامان طوبا و خاله پیشنهاد دادم که بریم نمایشگاه بهاره. چشمت روز بد نبینه چه طوفان و گرد و خاکی شده بود. سرتو کردم زیر چادرمو از خیابون رد شدم. ی نمایشگاه داربستی بود که به صورت سازه های اماده توی بلوار ساحلی گذاشته بودن. هنوز از بقایای آثار واکسن تو بدنت بود و تب داشتی و بی حال بودی. گفتم شاید با دیدن مردم حالت بهتر بشه. هنوز چند 10 متری از نمایشگاهو ندیده بودیم که گفتم بذار رو به جلو بگیرمت تا مردمو بهتر ببینی. همین که روی شکمتو گرفتم عق زدی و فرنی ها مثل فواره های آتشفشان میریخت بیرون. بعدشم شیر. انگار که هر چی در عرض این دو روز خورده بودی پس دادی.اینقدر زیاد و غیر منتظره بود که مردم با عجله برام دسمال میاوردن. دستشون درد نکنه ولی حسابی لباست کثیف شد و کف نمایشگاه هم همچنین. بعد از اون کمی حالت بهتر شد و ما هم نمایشگاهو پیچوندیم و رفتیم خونه تا لباساتو عوض کنم. چه روز و شبی بود اونروز...........