طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

خاطرات مامان و بابا- حرکات نویدبخش

1390/4/3 0:20
نویسنده : مامان طاها
1,314 بازدید
اشتراک گذاری

  سلام آقا طاهای من، عزیز دل مادر. امروز دوم تیر 90 است و تو 2 روز دیگه وارد هفته 29 میشی. امروز از ساعت 11 احساس درد مبهمی در شکمم داشتم. بلند شدم و دوش آب گرم گرفتم. ولی در تمام مدت احساس می کردمم که شکمم سفت میشه. خیلی نگران شدم. به دوستم، خاله معصومه زنگ زدم گفت نگران نباش چیزی نیست منم توی بارداریم این طوری شده بودم. راه نرو، استراحت کن و مایعات زیاد بخور. منم تقریبا ربع ی هندونه بزرگو خوردم. با ی لیوان چای و مقداری آب. روی پهلوی چپم دراز کشیدم. ورجه ورجه های تو شروع شد و این حرکات به من نوید سلامتی تو رو میداد ولی می ترسیدم دچار زایمان زودتر شده باشم چون نمیدونستم انقباضات یا سفت شدنای غیر زایمانی چطور میتونه باشه. ی ساعت بعد با اون یکی دوستم که بارداره و قراره 5 تیر زایمان کنه تماس گرفتم. اونم همون توصیه های خاله معصومه رو کرد. ولی نگرانی من کم نمی شد. بابا حسنو فرستادم تا برام سوپ بخره. بعدش دوباره به خاله معصومه زنگ زدم که بیاد تا با هم به بیمارستان بریم. حدود ساعت 2.5 ظهر رسید به خونه ما، من و بابا و خاله معصومه رفتیم بیمارستان. مامایی به نام خانم چمن آرا منو نیم ساعت تحت نظر گرفت. تا دراز کشیده بودم دردی حس نمی کردم ولی همین که بلند شدم تا فشارمو بگیره حس کردم دوباره شکمم سفت شده برای همین دوباره دراز کشیدم تا منو کنترل کنه. می گفت شکمت زیاد سفت نمیشه مشکلی نیست ولی به خاطر نگرانی من با دکترم تماس گرفت و شرح حال منو گفت. دکترم هم به من استراحت داد و ی سری توصیه ها کرد مثل مصرف زیاد مایعات، راه نرفتن و .... در آخر هم برام آزمایش ادرار و ی آمپول تجویز کرد. آزمایشو دادم، خدارو شکر طبیعی بود. آمپول هم هیدروکسی پروژسترون نام داشت که باید تا 4 هفته هفته ای ی بار بزنم. اونم تزریق کردم. الان بعد از چند ساعت جای تزریق خیلی درد گرفته. چون بم استراحت داده بود اومدم خانه و خوابیدم. شکمم همچنان درد می کرد برا همین از بابات خواهش کردم ترتیب شام رو بده. اونم ی شام خوشمزه درست کرد. دست پختش عالیه. حالا که حدود 5-6 ساعت از تزریق گذشته کمی بهترم ولی تمام این مدت فقط نگران سلامتی تو بودم. البته اون خانم ماما وقتی متوجه نگرانی من شد گذاشت صدای قلبتو بشنوم. قلبت مثل ی مرد قوی، محکم و استوار میزد. قربونت برم. من حاضرم همه نوع سختی و دردی رو تحمل کنم ولی تو سالم باشی. به خدا سپردمت. خیلی دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهرا خجسته مهر
6 تیر 90 10:41
سلام نگین جان از همون روزی که خبر استارت وبلاگ گل پسرت رو بهم دادی فرصت ابراز شادمانی ام رو برات واقعا پیدا نکردم چون مشغول امتحانات بودم. خانمم حساسترین و کمیابترین لحظات رو سپری میکنی.درسته که خیلی از خانمها باردار میشن، اما برای اون کسی متفاوته که بتونه با دلبندش رابطه برقرار کنه و شما هم یکی از مادران متفاوت هستی. راستی طاها جان من از اینکه یه دوست به اسم طاها قراره پاشو روی این کره خاکی بذاره خیلی خوشحاله .برای هر دوشون آرزوی عاقبت به خیر شدن رو دارم. روی ماهت رو میبوسم .مواظب خودت و طاها جان باش.