طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

خاطرات مامان و بابا- خیلی دلبری!

1390/4/3 1:28
نویسنده : مامان طاها
900 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم. آقا طاهای من! میخوام از زمانی برات بگم که برای اولین بار دیدمت. البته خودتو که نه، تصویر زیباتو. دکتر به من گفته بود که برای بررسی سلامت جنین و تعیین جنسیتش هفته 18-20 وقت مناسبیه. منم اوایل اردیبهشت ماه پیش ی سونوگراف خوب و معتبر شهرمون که همه روی تشخیصش قسم می خورن وقت گرفتم. البته چون سرش خیلی شلوغ بود از 2 ماه قبل وقت گرفته بودم. تا اینکه ی روز خاله نگار زنگ زد و گفت اسم من و باباحسن تو قرعه کشی دانشگاه برای زیارت حضرت زینب(س)- دختر امام علی(ع) و خواهر امام حسن(ع) و امام حسین(ع)- در سوریه در آمده و حرکتمون هم 28فروردین 90 از تهرانه. ما هم خیلی خوشحال شدیم و با کسب اجازه از بزرگترا و توکل به خدا خودمونو برای سفر آماده کردیم. فقط ی مسئله ای میموند. من از وضعیت سلامتت خبری نداشتم و این خیلی مهم بود چون باید برای رفتن به سوریه 3 ساعت پرواز میکردیم، ضمن اینکه رفتن ما مصادف شده بود با ناامنی های سوریه و فامیل توصیه می کردن که نریم. اما ما معتقد بودیم که خود حضرت زینب(س) که ما رو طلبیده ازمون محافظت میکنه، تازه چه سعادتی بهتر از شهادت در راه زیارت بزرگان!

قرض، من به مطب دکتر سونوگرافی رفتم و ماجرای سفرمونو گفتم و از منشی خواهش کردم که برای قبل از سفر به من نوبت بده. اونم پذیرفت و برای روز 23 فروردین ساعت 4 عصر نوبت داد. من و بابا حسن از ساعت 4 مطب بودیم، خیلی شلوغ بود. حدود ساعت 6 نوبتم شد. بازم نذاشتن بابا حسن با من بیاد داخل. در اتاق سونوگرافی ی تلویزیون سمت دکتر بود و یکی سمت من. منم مستقیم میتونستم تو رو ببینم. دکتر بعد از بررسی های مختلفی که از تو انجام داد گفت که سالمی، 18 هفته سن داری و رشدت هم خوب بوده و جای نگرانی نیست. گفت میدونی جنسش چیه؟ گفتم: نه. گفت ی آقا پسر کاکل به سر، قند عسل!چشمک. من از اینکه بالاخره تکلیفم روشن شده بود که باید چی صدات کنم خیلی خوشحال بودم ولی بیش از همه به خاطر سلامتی و رشد خوبت خدا رو شکر کردم. در حالیکه دکتر داشت شکمتو معاینه می کرد تا کبد و کلیه هاتو بررسی کنه تو دستتو بالا آوردی و دکتر همون لحظه ازت عکس گرفت. من همونجا فهیدم که تو چه بچه باخدایی هستی حتی از توی شکم مامانت دستت به سمت اون بالاست و اشاره به سوی خدا داری.

قربون پسر مؤمن گلم برم من. وقتی از مطب بیرون اومدم همه جزییاتو برا بابا حسن تعریف کردم. اونم مثل من از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید. عکستو که دید مثل من کلی قربون صدقت رفت. آخه ماشااله خیلی ناز بودی و دلبر! البته بعدا برات تعریف می کنم که چقدر سر اینکه تو شبیه کی هستی بحث پیش اومد و خانواده های بابا و مامان به جون هم افتادن! آخه هر کس ی جور مدعیه که تو شبیه اونی. یکی به خاطر چشمای درشتت، یکی به خاطر سر و صورت گردت، و خلاصه هر کسی از ظن خود شد یار من! ولی من ی چیزی رو خوب فهمیدم و اونم اینه که اینجا و توی این دنیا خیلیا هستن که دوستت دارن و منتظر اومدنتن و به این وسیله احساساتشونو بیان می کنن. برای اینکه ما هم از غافله عقب نیفتیم بازم میگم که خیلی دوستت داریم تمام زندگی!بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله نگار
7 تیر 90 19:29
سلام نازنینم! پسر خوشگلم! خوبی؟ مامانو که اذیت نمی کنی؟ من خاله نگارم. ببخشید که اینقدر دیر به دیدنت اومدم. آخه امتحان داشتم و هنوزم درگیر درسهام هستم. ولی خودت می دونی که چقدر دوستت دارم و چقدر منتظر اومدنت هستم. آخه تو اولین نوه ی خانواده ی ما هستی و ما همه برای دیدنت لحظه شماری می کنیم. آرزو می کنم که سلامت باشی و زود زود بیای پیش ما. پسر خوبی باش و مامانو انقدر نگران نکن. باشه؟ بوس یه عالمه!!!
عمو محمد
8 تیر 90 11:43
سلام آقا طاها. من شوهر خالتم میتونی منو عمو محمد صدا کنی. خوب شنیدم خیلی عجله داری که بیای این دنیا! ما هم همینطور بودیم وقتی اندازه تو بودیم. بیا که خیلی ها منتظرتن. واسه مامان نگینت یه پیشنهاد دارم که از دست این وبلاگهای به درد نخور راحتت کنه و ارتباطت رو با دوستدارانت بیشتر کنه اونم اینکه یه صفحه تو فیسبوک برات باز کنه به چند دلیل: 1. می تونه اونجا بعد از اینکه به دنیا اومدی خیلی راحت تر هم عکس هاتو بذاره هم فیلم هاتو هم دربارت بنویسه. 2. وقتی بقیه هم در موردت چیزی بگن همه ی دوستای دیگت هم می بینن و می تونن روی اون نظر بدن. 3. برای اینکه از احوالاتت با خبر بشیم لازم نیست هی بیایم تو این وبلاگ و هی بگردیم تو نظرات و ببینیم کی دربارت چی گفته. آیا گفته اصلا یا نه! به محض اینکه مامان یا هر کس دیگه چیزی بنویسه همه ی دوستات می فهمن و میان تو پیجت. 4. حتی اگه کسی نظری نداشته باشه که بده می تونه با like کردن نشون بده که بهت سر زده و مثلا عکستو دیده یا مطلبتو خونده. خوب بگذریم دیگه تصمیم با مامانته من که واسه دخترم بی بی گلنسا خاتون این کارو می کنم! مواظب خودت باش. اوقات فراغتت رو هم به بطالت نگذرونی ها! همه اش هم نماز نخون کتاب هم بخون. فعلا.
یکی از فامیلای بابا
9 تیر 90 3:15
لالالالا که لالات می کنم من نگا (=نگاه ) بر قدوبالات می کنم من لالالالا که لالات بی بلا باد نگهدار شب و روزت خدا باد ! لالاییت می کنم خوابت نمیاد بزرگت کردم و یادت نمیاد بزرگت کردم و تا زنده باشی غلام حضرت معصومه باشی