طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

سفری به یاد ماندنی(منزل عمو شاهین بابا)

1390/4/17 17:14
نویسنده : مامان طاها
3,049 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و بازم سلام به پسر گلم. در ادامه داستان سفر کاریمون به تهران باید برات بگم که روز دوم سفر یعنی روز دوشنبه بعد از گذراندن ساعاتی پر تکاپو و سنگین، حدود ساعت 5 عصر به منزل عمه فرزانه(عمه کوچیکه مامان) رفتیم. اونجا ناهاری خوردیم و بعدش حدود ی ساعتی هم در منزل مامان صنم(مامان بزرگ مامان) خوابیدیم. اونشب قرار بود بریم منزل عمو شاهین(عمو کوچیکه بابا) اینا. عمو شاهین ی دختر کوچولو و ناز و فلفل و شیرین زبون و باهوش داره به اسم ستایش

 و با زن عمو صبا  سه تایی زندگی خوب و خوشی دارن(این عکس ستایشه که توی تعطیلات نوروز٩٠ ازش گرفتم)

ما حدود ساعت 8.5 شب رفتیم خونه عمو شاهین اینا. عزیزم ستایش، بعد از ورودمون خیلی صمیمانه منو به اتاقش برد و اسباب بازیهاشو بم نشون داد. برام چند تا سی دی کارتون گذاشت و با هم دفترای مهد کودکشو دیدیم که توشون نقاشی کشیده بود و رنگ آمیزی کرده بود. با هم با پلنگ صورتیش بازی کردیم.

بعد از نیم ساعت من مجبور شدم برا خوندن نماز مغرب و عشا اتاق ستایشو ترک کنم. قبلا برات گفتم که روز مصاحبه روز سخت و پر فعالیتی برای من بود. از کلی پله بالا و پایین رفتم. کلی پیاده روی کردم و این باعث شد که شب وقتی می خواستم نماز بخونم یواش یواش درد به سراغم اومد. نماز اول رو که خوندم دیدم که دیگه نمیتونم روی پام بایستم, شکمم خیلی درد گرفته بود. زن عمو صبا، عمو و بابا حسن خیلی نگران من شدن و می خواستن منو به دکتر ببرن اما من قبول نکردم و گفتم با استراحت خوب میشم. برا همین زن عمو برام ی میز اورد تا نشسته نماز بخونم بعدشم گفت رو تختش دراز بکشم و استراحت کنم. من خیلی دوس داشتم که برم پیش بقیه توی حال اما دردم زیاد بود. برا همین روی تخت دراز کشیدم. بنده خدا زن عمو مرتب به من سر میزد. موقع شام کلی غذا برام اورد که بخورم. همش خیلی خوشمزه بود خصوصا خورش آلوش که جونمو نجات داد! نیشخندبعد از شام اومد پیشمو و با هم کلی درباره بچه داری و خاطرات تولد ستایش خانم و کارایی که من لازمه بعد از تولد تو انجام بدم صحبت کردیم.

niniweblog.com

لحظات خیلی خوبی بود. دردم یواش یواش داشت از یادم می رفت. 2 لیوان چای نبات خوردم, با دل پیچه ای که من داشتم خیلی چسبید. حدود ساعت 12 شب بود که حالم بهتر شد و منم اومدم پیش بقیه توی حال. بابا و عمو حسن مشغول سیر در اینترنت بودن. بابا حسن به عمو گفت که برای پسرمون آقا طه وبلاگ درست کردیم. لذا همگی با هم اومدیم تا به وبلاگت سری بزنیم. عمو شاهین و زن عمو هم مشتاق بودن که برات مطلب بنویسن و عکس بذارن ولی حجم عکسا بالا بود و موفق نشدن. برای همین قرار شد بعدا حجم عکساشونو کم کنن تا بشه اونا رو تو وبلاگ گذاشت. اون شب تا نیمه های شب بیدار بودیم و حرف زدیم و خاطره تعریف کردیم و خندیدیم. خیلی خوش گذشت. البته ستایش همون سر شب رفت خوابید. تو هم وقتی کوچولویی باید شبا زود بخوابی تا قوی بشی و صبحا سرحال از خواب پاشی و به بازی و درسات برسی. خلاصه صبح روز سه شنبه حدود ساعت 8.5 از خونه عمو اینا به سمت اهواز راهی شدیم. زن عمو برای تو راهمون اونقدر میوه و شیرینی و چای و خوردنی گذاشته بود که می تونستیم ی بار دیگه بیایم تهران و برگردیم! چشمکدستش درد نکنه همشو تا شب خوردیم. برگشتمون بیشتر از رفتن طول کشید چون بابا کمی خسته بود و توی بروجرد ی ساعتی خوابیدیم. بعدشم از مسیر ملایر اومدیم و عسل وحشی و ترخینه خریدیم. حدود ساعت 1 شب رسیدیم اهواز. مامان طوبی که برامون شام پخته بود و منتظرمون بود تماس گرفت و گفت بیاین شامتونو ببرید. ما هم رفتیم و شامو آوردیم خونه. بابا حسن اونقدر خسته بود که همون جا کنار سفره بدون اینکه چیزی بخوره خوابش برد.

niniweblog.com

منم سرم حسابی گیج می رفت ولی خیلی گرسنم بود. به هر سختی که بود شام خوردم و خوابیدم. این از آخر خوش سفر ما. بازم از عمو و زن عمو به خاطر همه زحماتشون و شب خاطره انگیزی که برامون رقم زدن تشکر میکنم.     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زیبا
17 تیر 90 18:58
سلام . من زیبا هستم . وبلاگ من در مورد زیبا سازی است . اگر می خوای هیچ وقت با عکس های ضربدر شده توی وبلاگت مواجه نشی . اگر می خوای وبلاگ زیبایی داشته باشی . حتما به وبلاگ من بیا . این پیام به صورت خودکار ارسال نشده . خودم شخصا وبلاگ تو رو پیدا کردم و خواستم که خودم رو بهت معرفی کنم . اگر به وبلاگم اومدی و ازش خوشت اومد می تونی منو با عنوان ویلاگم .•* زیبــــــا ســـــاز بـــرای مــــــا *•. لینک کنی و اگر هم تمایل داشتی که منم لینکت کنم حتما بهم خبر بده . حضور همیشگی ات و نظرات خوبت باعث دلگرمی من برای ادامه کارمه پس بهم سر بزن . با شرکت تو نظر سنجی هام وبلاگم رو به سمت مورد علاقه خودت هدایت کن . منتظر انتقادات و پیشنهاداتت هستم . اگر از وبلاگم خوشت اومد می تونی به بقیه دوستانت هم آدرس وبلاگم رو بدی . با حضور فعالت توی وبلاگم ( تعداد نظراتت برای پست های من ) از طرف من یک هدیه ( تصاویر زیبا سازی ) دریافت میکنی که فقط مخصوص خودت و وبلاگت است . بازم میگم این یه پیام تبلیغاتی نیست . امیدوارم که وبلاگت هیچ وقت تعطیل نشه و همیشه انگیزه ای برای ادامه ی کارت داشته باشی . موفق باشی .
زهرا
19 تیر 90 12:12
سلام خاله نگین میخواستم بگم که مامان جانم هر چی سعی میکنه عکسمو برای شما ارسال کنه نمیشه.مامانی میگه به خاطر اینکه حجمش زیاده. باید ببره توی فتوشاب حجمش رو کم کنه. مامانیم قول مردونه داده اینکارو واسم انجام بده تا برای دادشی طاها عکسمو بفرستم. بوس بوس طاها جوجه که هنوز مسافری. . .
مامان ابوالفضل
20 تیر 90 12:57
سلام، سفر به خیر مامان و بابای آقا طه امیدوارم دفعات دیگه با خود طه جون برین سفر