طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

بیقراری دیدار

1390/4/22 20:12
نویسنده : مامان طاها
626 بازدید
اشتراک گذاری

آقا طاهای من، پسر گلم سلام. قربونت برم عزیزم. دلم برات ی ذره شده. ماچباباتم خیلی برات بی قراری میکنه، هی به من میگه کی میشه این مدتم بگذره و پسرمون بیاد! چند روز پیش هم دوباره خوابتو دیده بود. بهت گفته بودم که بابات اهل خواب دیدن نیست ولی توی این مدتی که تو مسافر مایی تا حالا دوبار خواب دیده و اونم خواب تو بوده. این بار خواب دیده بود که تو تازه متولد شدی و هنوز کوچولویی. می گفت خیلی شیرین و با نمک بودی. تازه بعد از دیدن این خواب بیشتر بی قرارت شده بود. البته منم ی مقدار حسودیم شد، به خاطر اینکه همش به خواب بابا حسن میری و به خواب من نمیای. منم دل دارما! منم دلم برات خیلی تنگ شده عزیز دلم.بغل این روزا هر وقت میرم خونه بابا احمد اینا یا اونا بام تماس می گیرن بابا احمد و مامان طوبی هی سراغتو می گیرن و از حال و احوالت می پرسن. امروزم که 22 تیرماهه و 2 روزی هست که من وارد ماه هشتم بارداری شدم، خاله آفتاب من تماس گرفت و خیلی از حالت پرسید و گفت این روزا خیلی بیشتر از همیشه به فکر ماست و برامون دعا میکنه. خلاصه جونم برات بگه که همه جویای احوالت هستن. خصوصا این که 2 روز پیش عروسی آقا ابراهیم(پسر عمه مامان) بود و عموها و زن عموها و عمه فرزانه مامان و سوده خانم(دختر عمه مامان) و خلاصه همه جمع بودن و کلی درباره تو با هم صحبت کردیم. راستی 2 روز پیش هم عمه سکینه بابا از کرج تماس گرفت. اونم خیلی مشتاق دیدنت بود و پرسید که کی میای؟ پسر گلم، مه جبین من، می بینی خیل مشتاقانتو، حالا که فامیل و دوست و آشنا این همه به فکر تو هستن و منتظر اومدنت من و بابات باید چی بگیم که این روزا برامون لحظه لحظش ی عمره. خیلی دوستت داریم عزیزم.لبخند  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)