ی خواب عجیب!
سلام عزیزدلم، آقا طاهای گلم. دیشب من و بابا و عمه شیما کلی نقاشی برای دیوارای اتاقت کشیدیم و تزیینش کردیم. اگه دقیقتر بخوای بدونی چون من درد داشتم نتونستم خیلی کمک کنم. عمه شیما طرحاشو کشید و باباتم برای بریدن و چسب زدنشون کمک کرد. تقریبا تا حدود 2 شب بیدار بودیم. من تا اذان صبح نتونستم درست نخوابم ولی بعدش خوابم برد و ی خواب عجیب دیدم. خواب دیدم دستای ناز و کوچکیکت خیلی ملموس زیر پوست شکمم لمس میشه و تو با انگشتات انگشتای منو می گرفتی. من که خیلی ذوق زده شده بودم خواستم دستتو به بابات نشون بدم. همون لحظه تو دستتو از سمت راست شکمم قسمت بالاش در آوردی و انشتای باباتو گرفتی. اونم هی قربون صدقت می رفت. خیلی نازی عزیزم. خیلی دوستت داریم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی