زیارت حضرت دانیال-اولین سفر زندگی آقا طاها:
12 آبان ماه بود و روز پنج شنبه. دلم خیلی هوای ی زیارت کرده بود.دوست داشتم توی این هوای خوب و بهاری از شهر بزنم بیرون و هوایی تازه کنم. از شرکت بابا حسن باهاش تماس گرفتن و قرار شد برای کاری به شوش دانیال بره. اون گفت کارم زیاد طول نمیکشه بعد از نهار میرم و ایشااله زود میام. همون موقع توی دلم گفتم خوب اگه زیاد طول نمیکشه کاش ما رو هم با خودش می برد. ساعت حدود 11 تماس گرفتم با خاله نگار. اونم برای اومدن اعلام آمادگی کرد. البته ما ماشین نداشتیم برا همین با مامان طوبا تماس گرفتم. اونم ظاهرا بی میل نبود. این شد که من و خاله و مامان طوبا و دایی معین با آقا طاها با ماشین مامان طوبا اینا به دنبال ماشین شرکت بابا حسن راهی شوش برای زیارت حضرت دانیال نبی شدیم. حدود 1.5 ساعت توی راه بودیم. اونقدر حرفای متنوعی پیش اومد که نفهمیدیم چطور رسیدیم. نماز مغرب عشاء رو توی حرم خوندیم. چه لذتی داشت. من و آقا طاها رفتیم زیارت و مامان طوبا کلی عکس ازمون گرفت. توی حیاط روی قالی نشسته بودیم که بابا حسنم رسید. بعد از زیارت در راه برگشت به سوی ماشین یهو هوس فلافل کردم. روبه روی جایی که ماشین پارک بود ی مغازه ساندویچی بود. تو رو دادم دست بابا حسن و رفتم بپرسم که فلافل داره یا نه که خوشبختانه داشت. 12 تا سفارش دادیم. برای بابا احمد و عمو ممد هم خریدیم که بگیم یادشون بودیم. خلاصه فلافلی هم توی رگ زدیم و خیلی چسبید. روز خوب و خاطره انگیزی بود. با اینکه اولین مسافرت خارج از شهر تو بود آروم بودی و اصلا اذیت نکردی. تو پسر خیلی فهمیده ای هستی قربونت برم. خیلی دوستت دارم مامانی.