طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

بازم دلتنگی

سلام عزیزدلم. آقا طاهای گل مامانیش. امروز که دارم این مطالبو برات می نویسم حدود 1-2 ساعته که وارد ٣ اردیبهشت ٩١شدیم. هنوزم ایام شهادت حضرت زهرا سلام ا.. علیهاست. دلم خیلی گرفته. دیروز ی خبری شنیدم که خیلی دلم شکست. اون محلی که من و خیلی از دوستام درش قرآن یاد گرفتیم داره تعطیل میشه. آخه مشکل مالی شدیدی پیدا کرده. بانیهای اونجا هیچ وقت فکر پر کردن جیبشون نبودن و بیشتر خدمات مجانی بود اما حالا اونا حتی پولی ندارن که برای مرکز قرآنی جایی کرایه کنن، من از دیروز که فهمیدم به بعضی از آشناها پیامک دادم و ازشون کمک خواستم ولی فقط دوتاشون تا حالا جواب دادن. کمکا اونقدر مختصره که حتی بخش کوچیکی از کرایه هم نمیشه. خیلی ناراحتم کاش پول داشتم، ...
4 ارديبهشت 1391

اینو میگن بچه های عصر دیجیتال

پسر گلم. مهربونم. از وقتی تونستی درک بهتری از اطرافت داشته باشی یعنی حدود 6 ماهگی ی روز بابات کشف کرد که به لپ تاب علاقه خاصی داری. اونم وقتی بود که هر کاری می کردیم آروم نمیشدی. شب به نیمه رسیده بود و ما کلافه شده بودیم. برا همین بابایی لپ تابشو آورد و تو رو توی بغلش گذاشت و شروع کرد به مطالعه. تو چشات باز شد و گریه ات بند اومد و با خوشحالی شروع کردی به زدن روی دکمه های لپ تاب. اونقدر محکم میزدی که یکی از دکمه هاش کنده شد. بعد از اون هر وقت آروم نمیشی بابایی لپ تاب میذاره جلوت. عجب معجزه ای داره لپ تاب؟! ی روز هم وقتی نشونده بودمت تا بهت غذا بدم دیدم داری از روی مبل شیرجه میری به سمت زمین. نگاه کردم دیدم میخوای کنترل تلویزیون رو برداری. ...
23 فروردين 1391

ی لبخند مدبرانه

عزیزدلم. نمک مامان جیگر مامان. از اولین روزایی که وارد هشت ماهگی شدی ی کار جدید یاد گرفتی، یعنی برای برقراری و حفظ ارتباطت با اطرافیان بخصوص وقتی با تو یا درباره تو حرف میزنن بهشون ی لبخند تعارف گونه میزنی، شاید بهتره بگم ادای لبخندو در میاری. خیلی بامزه میشی. خیلی باهوشیا، میخوای همه ازت راضی باشن کلک. خیلی دوستت دارم، آقایی. ...
23 فروردين 1391

پایان هفت ماهگی و اولین تجربه دندانپزشکی

دلبرک مامان،سلام. ی روز که داشتم توی نی نی سایت مطالب مربوط به شیرخوارا رو میخوندم دیدم نوشته با در آوردن اولین دندونا بهتره که دندونپزشک شیرخوار رو ببینه و توصیه های بهداشتیش رو ارائه بده. منم مصمم شدم تو رو ببرم دندونپزشکی. مامان طوبی قبلا یکیو بم معرفی کرده بود. همون روز 19 فروردین 91 بابا رفت و برات نوبت گرفت. اولش که وارد مطب شدیم منشی گفت اینجا دندونپزشکیه نه متخصص اطفال مطمئنین اشتباه نیومدین؟ گفتم آره درست اومدیم. آقا پسرم تازه دندون درآورده، اومدیم مشاوره. اونجا دو تا منشی بود که از تو خوششون اومد آخه هی بهشون میخندیدی و دلبری می کردی. بعد از لحظاتی دکتر خودش به استقبال تو اومد و با رویی گشاده تو رو بغل کرد و به داخل مطب دندونپزشک...
23 فروردين 1391

اندر حکایت هفتمین چکاب ماهانه

بالاخره صبح 19 فروردین 91 رسید. چون شب تا دیروقت بیدار مونده بودم و داشتم برات مطلب می نوشتم صبح دیرتر از خواب بیدار شدم و تا جمع و جور کردم و برای رفتن به مرکز بهداشت آماده شدیم ساعت 10.5 شد. تو رو سوار کالسکه کردم و پیاده راهی مرکز شدیم. مرکز شماره 5 حدود 6 خیابون با خونمون فاصله داره و نزدیک حساب میشه. توی راه که بودم مامان طوبی بهم زنگ زد و گفت اومده در خونمون تا ما رو ببینه. من گفتم الان داریم میریم برا چکاب. اونم خودشو رسوند و وسط راه ما رو سوار کرد و رسوند مرکز. اونجا کمی شلوغ بود. چند نفری جلومون بود. منم از فرصت استفاده کردمو رفتم شنوایی سنجی ی سری اطلاعات گرفتم. بعدش که برگشتم نوبتمون شده بود. قدت 73، دور سر46 و وزنت 9200 گرم. همه ...
21 فروردين 1391

به عشق دخترم سیده مریم

سلام به آقا طاهای عزیز مامان، نفس و دلبر مامان. عزیز دلم امروز که دارم برات این مطالبو می نویسم 21 فروردین 91 اه. میخواهم برات از ی اتفاق مهم و خوب برات بگم که در اولین روز آخرین ماه سال 90 افتاد. مدتی قبل از خاله معصومه شنیدم که می گفت خودشو و همسرش حمایت دو تا بچه از کمیته امداد رو به عهده گرفتن. منم همون موقع خیلی آرزو کردم که ی روز بتونم حمایت یه بچه رو به عهده بگیرم و برا تو ی آبجی بیارم. برا همین با بابات صحبت کردم و اونم استقبال کرد. به خاله معصومه سپردم که اگه تونست برای منم ی بچه از کمیته امداد بگیره. بالاخره اول اسفند 90 زنگ زد و گفت ی دختر سید برات پیدا کردم که ی سال بزرگتر از طاهاست، متولد مهر 89،میخوایش؟ من با کلی اشتیاق گفتم آر...
21 فروردين 1391

سال 1391

سلام به آقا طاهای گلم عزیز دلم عشق مامانش، نفس مامانی و بابایی. عزیزم منو به خار این تاخیر طولانی ببخش. سال نو مبارک. من و بابایی برخلاف هر سال که همیشه موقع تحویل سال خونه نبودیم امسال فقط و فقط به خاطر حضور سبز تو خونه موندیم و با هم دست سال کهنه رو به سال نو دادیم و روانه ش کردیم رفت. سال کهنه دلتنگ بود ولی رفت و گفت مواظب لحظه‌هاتون باشید که گم نشن، با هم باشین و همدیگه رو دوست داشته باشین. به همدیگه کمک کنین و دل همدیگه رو شاد کنین. سال کهنه رفت ولی دفتر خاطراتشو به ما داد که همیشه به یادش باشیم. سال نو در زد، ما لباسای نو پوشیدیم و لباس نوی ملوانی هم تن تو کردیم. تو با اینکه تازه از خواب بیدار شده بودی(آخه تحویل سال حدود ساعت 8:4...
20 فروردين 1391

پسرم 7 ماهگیت مبارک

4 روز پیش یعنی 15 فروردین 91 هم برای چکاب ماهانه و هم برای گرفتن گواهی صحت سلامت بردیمت پیش دکترت دکتر زندیان. همین که وارد مطب شدیم با هم روی صندلی روبه روی دکتر نشستیم. دکتر دستشو باز کرد و گفت بیا، تو هم با کمال میل پریدی تو بغلش. دکتر هم مهربانانه بغلت کرد و کمرتو نوازش کرد. من عشق و محبت پدری رو توی چشماش و نوازش دستاش میدیدم. کاملا معلومه که خیلی دوستت داره. قربونت برم آخه تو خیلی دوست داشتنی هستی. وزنت 9200 گرم و دور سرت 46 شده بود. دکتر گفت رشدت مطلوب و ایده آله. خداروشکر. برات گواهی سلامت هم نوشت آخه خاله مهشید(زنعموی بابا) قراره تو رو بیمه عمر کنه و این گواهی برا بیمه لازمه. امروزم که 19 فروردینه ساعت 8 صبح باید ببریمت مرکز بهدا...
19 فروردين 1391