اندر حکایت هفتمین چکاب ماهانه
بالاخره صبح 19 فروردین 91 رسید. چون شب تا دیروقت بیدار مونده بودم و داشتم برات مطلب می نوشتم صبح دیرتر از خواب بیدار شدم و تا جمع و جور کردم و برای رفتن به مرکز بهداشت آماده شدیم ساعت 10.5 شد. تو رو سوار کالسکه کردم و پیاده راهی مرکز شدیم. مرکز شماره 5 حدود 6 خیابون با خونمون فاصله داره و نزدیک حساب میشه. توی راه که بودم مامان طوبی بهم زنگ زد و گفت اومده در خونمون تا ما رو ببینه. من گفتم الان داریم میریم برا چکاب. اونم خودشو رسوند و وسط راه ما رو سوار کرد و رسوند مرکز. اونجا کمی شلوغ بود. چند نفری جلومون بود. منم از فرصت استفاده کردمو رفتم شنوایی سنجی ی سری اطلاعات گرفتم. بعدش که برگشتم نوبتمون شده بود. قدت 73، دور سر46 و وزنت 9200 گرم. همه چیز خوب بود خداروشکر. برای قطره آهن سئوال کردم که خیلی با دردسر میخوری، بیومیل رو معرفی کرد. البته هنوز نخریدمش چون قطره آیروویت رو که خاله سمیرا معرفی کرده بود تازه برات گرفتم. به نظر من اونم چندان فرقی با قطره های ایرانی نداره و اصولا قطره آهن خیلی بد مزه است بهت حق میدم که دوستش نداشته باشی. ی مشکل دیگه هم که دارم اینه که سوپ نمیخوری یعنی وقتی میذارم تو دهنت تفش می کنی یا اینکه اونقدر تو دهنت نگهش میداری تا در ی فرصت مناسب بریزیش بیرون. ای کلک نمیدونم باهات چه کنم؟ مامای مرکز گفت نباید به سوپت چاشنی و نمک بزنم. خوب منم نمیزدم ولی اونروز وقتی از مرکز برگشتم ی خرده نمک به سوپت زدم احساس کردم بیشتر تمایل نشون میدی. آخه نمیدونم ی خرده نمک مگه چه اشکالی داره؟ بهتر از اینه که هیچی نخوری که! عزیزدلم الان که من به تو بگم غذا رو با نمک خودت بخور که متوجه نمیشی! قربون شیطونیات برم من
البته این عکس مربوط به زمانیه که داری با اشتها پوره میخوری: