فتح سکو1
امروز(13 تیر 91) برای اولین بار با 4 دست و پا رفتی و تمام خونه رو گشتی البته من در اتاق وسطی و اتاق خوابمونو بستم تا در حضور خودم اونجاها رو بگردی آخه کلی وسیله اونجا بود و من توی آشپزخونه بودم و نگران بودم به خودت آسیب بزنی. در پایان گشت و گذار اومدی پیش آشپزخونه. آشپزخونه ی سکوی حدود 20 سانتی داره، کلی تلاش کردی که پاتو بذاری بالا، نسبتا موفق هم شدی و تونستی یکی از پاهاتو بالا بذاری ولی همون موقع تعادلتو از دست دادی و خوردی زمین. من با عجله ظرفا رو رها کردم و به سمتت دویدم اولش جیغ بلندی کشیدی ولی چند ثانیه بعد از اینکه بلندت کردم محو تماشای آشپزخونه شدی و گریه ات بند اومد. خدا رو شکر کردم که چنین پسر قوی و محکمی دارم. مرد این پسر، چقدر مامانی دوستش داره.
البته جونم برات بگه که تو تسلیم نشدی و تا عصر که بابات از سر کار اومد چندین دفعه دیگه تلاش کردی که وارد آشپزخونه بشی اما فعلا تونستی فقط لبه سکو رو فتح کنی و اونجا بشینی. تبریک میگم پسرم