خاطرات مامان و بابا- وعده اسباب بازی
سلام عزیز دلم، آقا طاهای گلم. خوبی مامان؟ عزیز دلم امروز رفتم ی سری به وبلاگ دوستت آقا ابوالفضل زدم. انشااله همین روزا به دنیا میاد. خوش به حال مامانش. من که خیلی غبطه خوردم و دلم گرفت. آخه خیلی دلم برات حسابی تنگ شده. آخه تو تازه 33 هفته سن داری و دست کم من باید 6 هفته دیگه صبر کنم. چقدر این روزای انتظار بدون تو سخت میگذره.
بهت قول داده بودم که برات از اون اسباب بازی های تولو بخرم. دیرور با بابا حسن رفتیم بازار و برات یک آویز تخت تولو خریدم که مناسب نوزادیه. قشنگ بود. 4 تا اسب داشت. امیدوارم خوشت بیاد.
بابا حسن می گفت خوش به حال آقا طاها چه مامان خوش قولی داره! آخه بابایی نمیدونه که من با این کارا ی کمی خودمو آروم می کنم وگرنه شاید از دوریت دق کنم.
خوشگل من! تو غصه هیچ چیزیو نخور، خوب رشد کن و فقط فکر سلامتیت باش. راستی دیروز شنیدم عمه شیما هم برات ی جفت کفش خوشگل خریده. دستش درد نکنه. امروزم عمو حسین هم از شهرستان زنگ زد و حالتو پرسید. البته بابا احمد و مامان طوبی هم همیشه حالتو می پرسن. امروزم مامان طوبی برا مامانی کلی میوه فرستاد تا بخوره و تو چاق و چله بشی و زوراتو جمع کنی و بچرخی.
ی خبر دیگه اینکه امروز بردمت درمانگاه آخه نوبت ویزیتم بود. خانم ماما صدای قلبتو چک کرد و گفت عالیه. فقط وزنم 2 کیلو بیشتر از حد معمول زیاد شده بود که باید بیشتر فعالیت داشته باشم تا زشت و بد هیکل نشم تا تو منو دوست داشته باشی. خوشحالم از این که سالمی مهربون من، مامانی خیلی دوست داره و خیلی دلتنگته