طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

درد دل با گل پسرم

1390/5/7 17:11
نویسنده : مامان طاها
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

آقا طاهای مهربون من، این قضیه ای رو که میخوام برات تعریف کنم به جز خدا و من و بابایی فعلا کسی نمیدونه و من الان به شدت احتیاج دارم که کسی دلداریم بده ولی از ی طرف هم غرورم اجازه نمیده که در این باره به کسی چیزی بگم. ی چیزی توی این دنیا هست که لازمه تو زودتر بدونی که فردای روزگار با دیدنش خیلی هم ناراحت نشی. توی این دنیا همه آدما از هم انتظار ی طرفه دارن. مثلا حالی از آدم نمی پرسن ولی انتظار دارن حالشونو بپرسی! می بینن حالت خوش نیست و کارای روزانه خودتم با سختی انجام میدی اما انتظار دارن به مسافرای تابستونی خدمت کنی و مهمونی بدی. خوب اگه منم حال و وضعم عادی بود این کارا وظیفم بود. ولی...افسوس

چند روز پیش به خاطر پرداخت ی بدهی که داشتیم مجبور شدیم ماشینمونو بفروشیم. من 2 شب اول خیلی غصه خوردم، بویژه برا بابایی. چون ماشین عصای دستش بود، تازه صبح ها هر وقت من یهو ضعف می کردم می رفت و برام حلیم می خرید ولی حالا... بگذریم. به قول خودم آدم باید تو زندگیش ی طور امتحان بشه دیگه! بازم خدا رو شکر که سالمیم و پولمون خرج دوا و دکتر نمیشه.لبخند

اصلش میخواستم برات بگم که دیشب مامان طوبی حدود ساعت 11 زنگ زد و سراغ دایی رو گرفت، نگرانش بود و ازش خبر نداشت. فکر میکرد شاید من و بابایی ازش خبر داشته باشیم. البته دایی ساعت 9.5 خونه ما اومد ولی زود رفت و منم دیگه ازش خبر نداشتم. منم خیلی نگرانش شدم و دوباره به فاصله کوتاهی دردای شکمیم شروع شد. از همون دردا که حتی وقتی دست به شکمم می خوره درد میکنه. چشمت روز بد نبینه سعی کردم خودمو مشغول کنم و ذهنمو به چیزای خوب منحرف کنم، اما انگار ذهنم هم نمی خواست یاری کنه. بابایی که از حموم بیرون اومد قضیه رو بش گفتم اونم به یکی از دوستای مشترکشون زنگ زد و سراغ دایی رو گرفت. خدا رو شکر دایی پیش اون بود و مشکلی هم نداشت.چشمک شکمم کمی بهتر شد، بعد از اتمام سریال «او یک فرشته بود» رفتم که مسواک بزنم و برم بخوابم. دسشویی خونه ما نیم متری با زمین فاصله داره. در حال مسواک زدن همش داشتم به تو فکر می کردم که بالاخره می چرخی یا نه؟ که نمیدونم چطور شد که نقش زمین شدم. دو تا پام به شدت درد گرفته بود. باباتو صدا کردم. از شدت درد فقط گریه می کردم.گریه هر چی بابات می پرسید کجای پات درد میکنه نمی تونستم چیزی بگم. فقط به خودم می پیچیدم. خدا رحم کرد که با شکم به زمین نخوردم. خیلی برای تو ترسیدم. اما خدا رو شکر تو توی همون حالتم داشتی ورجه وورجه می کردی. از بس درد داشتم گریم بند نمیومد، با کلی دردسر به کمک بابایی خودمو به صندلی رسوندم و محل دردو بهش نشون دادم. زانو و انگشتای پای راستم و از مچ به پایین پای چپم. به هیچ کدوم از پاهام نمی تونستم تکیه کنم. بابایی گفت بیا بریم بیمارستان. اما من قبول نکردم چون تصور پایین رفتن از اون همه پله هم برام سخت بود. توی این شرایط دسشویی رفتنم برام مصیبت شده بود. گفتم بابایی با بانداژ پاموبست.ساعت حدود 1.5 خوابیدم.  ساعت 3 از شدت درد بیدار شدم و تا 4.15 به خودم پیچیدم. بالاخره طاقت نیوردم و بابایی رو صدا کردم. بنده خدا بابایی خیلی خسته بود، ولی بیدار شد و پامو مالید. زانوی پای راستم به شدت درد میکرد. اونو هم بستم. این روند ادامه داشت تا صبح. بابایی ساعت 9 رفت سرکار. هوا خیلی گرم و شرجی بود. البته اول برام صبحانه گذاشت چون خیلی گرسنم بود و گفت به وسایل دست نزن تا خودم بیام جمعش کنم. ساعت حدود 11 اومد خونه و گفت باید بره شهرستان. امیدوار بودم که کارش زود تمام بشه و برگرده ولی تازه الانم که ساعت 8.5 شبه و باش تماس گرفتم میگه معلوم نیست کی بر گردیم؟ ناراحت غذایی که دیشب درست کردم تموم شده منم که با این حالم نمیتونم راه برم، یواش یواشم داره گرسنم میشه باید چی کار کنم؟ البته بابایی ی اشتراک برام گرفته که هر وقت خواستم غذا بگیرم سفارش بدم ولی مساله اینه که چجوری تا دم در برم؟ بابایی میگه به یکی بگو بیاد کمکت کنه ولی من دلم نمیخواد به کسی چیزی بگم، اگه کسی به فکر من باشه خودش زنگ میزنه و سراغی از من میگیره. ممنون پسر گلم که به حرفام گوش دادی. سبکتر شدم. برام دعا کن که لااقل دردم بهتر بشه که خودم بتونم کارامو انجام بدم. دعا کن بابایی هم زودتر برگرده چون مامانی خیلی بهش نیاز داره. خیلی دوست دارم پسری!ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ابوالفضل
7 مرداد 90 13:09
سلام نگین جان
خیلی خیلی ناراحت شدم این پستت و خوندم گرچه می دونم که درددلی بوده با گل پسرت ولی به خودم اجازه دادم دخالت کنم
عزیزم نباید فکرتو توی این ایام منحرف کنی، نمی دونم چرا ولی فکر کنم بخاطر تغییرات هورمونی مادر توی این ایام خیلی حساس تر هم می شه، ولی به خود خدا توکل کن، درضمن بعضی وقتها اطرافیان دوست دارن کمک کنن ولی طفلیها می ترسن که نکنه دخالت و یا دردسر باشن، باید ازشون خواست
به نظرم اینجا غرور جایز نیست و باید ازشون بخوای، تازه ممکنه خیلی خیلی خوشحال هم بشن
مراقب آقا طاهای گل ما و مامانش باش

ممنون خانمی. باشه حتما
غزلک*مامان فسقلی*
8 مرداد 90 19:08
عزیزم خیلی ناراحت شدم... خدا رو شکر که طاها جون حالش خوبه، امیدوارم خودت هم هر چه زودتر خوب شی ،خانومی همه این سختیا میگذره و تو میمونی با یه فرشته که توی بغلته
مواظب خودت و گل پسر باش



ممنونم عزیزم. بازم به شما دوستای مهربون. چشم!شما هم مواظب خودتون باشید
خاله معصومه-مامان حسین
13 مرداد 90 16:42
سلام طه جان ، من خاله معصومه هستم خیلی دوست دارم صورت ماهتو ببینم . من هم یه پسر کوچولو دارم ؛ اسمش آقا حسین . دلم میخواد وقتی به دنیا اومدی مثل حسین یه پسره خوش اخلاق و خنده رو بشی!!!!


سلام خاله معصومه. ممنونم که به ما سر زدی. منم دوست دارم روی ماه شماها رو ببینم. امضا: آقا طاها
غزلک*مامان فسقلی*
15 مرداد 90 11:46
سلام سلااااااام به آقا طاها و مامان گلش مامان طاها جون من این کامنت رو برای پست جدیدت خواستم بذارم ولی نمیدونم چرا نمیشد عزیزم خیلی مراقب خودت باش تا پاهات زودتر خوب شه راستی اسم فسقلی ما هم مشخص شد بابایی فسقلی توی وبلاگش نوشته، اگه دوست داشتی ببین
حسین
16 مرداد 90 23:47
درد دل نوزاد شش ماهه آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من،نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد!مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش ” پول پول پول پول” می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی! مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! ا این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود کهمن بنده خدا هم هوس کنم!!!!!!! آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ دستشویی خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا “پووووووف” می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم!