بیقراری های طاهای من
سلام طاهای من. امروز 31 شهریور 90 اه و تو 12 روزه که به دنیا اومدی. باورم نمی شه که 12 روز گذشت. بعضی وقتا خیلی دلم می گیره. با خودم فکر می کنم یعنی من میتونم از پس بزرگ کردن و تربیت تو بر بیام یا نه؟! خصوصا وقتی برای شیر خوردن حسابی گریه می کنی. بیقرار میشی و منو هم بیقرار می کنی. البته وقتی خوابی اونقدر آروم و زیبایی که آدم گریه ها و بی قراری های قبلیتو یادش میره. امروز خیلی کلافم کردی 3.5 ساعت تمام از ساعت 3.5 عصر تا 7 داشتم شیرت میدادم ولی باز وقتی فکر کردم خوابت برده و روی زمین گذاشتمت تا برم ناهار بخورم تو دوباره جیغ زدی. برای چند ثانیه رهات کردم. خیلی منو عصبانی کردی. آخه هم گرسنم بود و هم درد داشتم. بچه یعنی تو سیرمونی نداری؟! ی تابی تو آشپزخونه خوردم و دوباره اومدم سراغت بغلت کردم و سرتو ناز کردم، هنوز داشتی گریه می کردی. اینبار وقتی حدود 20 دقیقه شیر خوردی خوابیدی. تو رو توی تخت گذاشتم. لبخند زدی. دلمو بردی و دوباره دیدم که خیلی دوست دارم و عاشقتم.