جبران جشن بابایی
روز 13 تیر 91 یعنی فردای تولد بابایی، خاله نگار زنگ زد و گفت، چون دیشب نتونستیم درست حسابی برای بابا حسن تولد بگیریم امشب اونا کیک می گیرن و میان خونه ما برا جشن. البته ما همون موقع بیرون از خونه بودیم یعنی رفتیم تا برای تو حلیم بخریم. آخه این روزا به فرنی و شیر برنج چندان میلی نداری ولی خدارو شکر میونه ات با حلیم بد نیست. بعد از خرید حلیم، به پیشنهاد بابا حسن آش آبادان هم خریدیم و رفتیم منزل بابا علی اینا. آخه بابایی باید می رفت بازار چیزی بخره و برای اینکه تو حوصله ات سر نره و عمه اینا هم تو رو ببینن رفتیم اونجا. خلاصه جونم برات بگه که اونجا بودیم که خاله زنگ زد و گفت دان میان خونمون. من عذرخواهی کردم و گفتم اگه ممکنه اونا برن خونشون ما خو...