طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

خاطرات مامان و بابا- سفری به یاد ماندنی(منزل دایی هدایت)

سلام عزیزدلم آقا طاهای من. آغاز هفته 31 رو بت تبریک میگم قربونت برم. امروز 17 تیر ماهه، دیروز تولد عمومهدی بود. امروز هر چی تلاش کردم که وارد سایت نی نی بشم و ببینم تو این هفته باید منتظر چه تغییراتی در تو باشم نشد، ظاهرا سایت اشکال فنی پیدا کرده. حالا می خوام درباره سفر کاریمون به تهران که حدود 10 روز پیش بود برات بگم. بهت گفته بودم که 2 هفته پیش حالم ی مقدار بد شد و دچار دردهای شکمی شدم که دکتر به خاطر احتمال زایمان زودرس به من استراحت داد و گفت کارای سنگین نکنم و بیشتر استراحت کنم. اما همون روزا از تهران با من تماس گرفتن و گفتن باید بیای مصاحبه بدی و اگه در اون تاریخی که اعلام شده بود نمیرفتم ممکن بود این شانسو از دست بدم؛ لذا با مش...
17 تير 1390

خاطرات مامان و بابا- شب تولد بابا و دیدن سیسمونی طاهای عزیزم

سلام آقا طاهای گلم، پسر خوب و مهربونم. دیشب شب پرخاطره‌ای بود. جات خالی! با خاله نگار و عمومحمد برای بابا حسن تولد گرفتیم.(بابایی تولدت مبارک). البته دیشب تولد عموحسین هم بود که به اونم تبریک می گیم.     من همش فکر می کردم اگه تو بودی چی کار میکردی؟ اما دیشب حسابی به یاد تو هم بودیم. من و بابا وسایلیو که برات خریده بودیم آوردیم و تو پذیرایی چیدیم و به همراه خاله نگار و عمو محمد کلی باهاشون ذوق کردیم. تصور اینکه این لباسا تن تواه و تو این وسط داری ورجه ورجه می کنی خیلی لذت بخش بود. ی عکس از وسایلی رو که تا حالا برات گرفتیم میذارم تا بقیه هم ببینن و نظر بدن.   البته خاله نگار میگه شما که همه چی برا آقا طه خریدین! ...
13 تير 1390

آرزوهای مامان

آقا طاهای عزیزم، دلبندم. میخوام برات از آرزوهام بگم، آرزوهایی که ممکنه هر مامان و بابایی برای بچه‌هاش داشته باشه. دوست دارم برات ی دنیای قشنگ بسازم که وقتی پاتو توش میذاری ازش لذت ببری و بتونی خوب رشد کنی و بازی کنی و شاد باشی. دوست داشتم خونمون ی اتاق بزرگ داشت که اونو برا تو میذاشتیم. اونوقت هر جوری دوس داشتم با خیال راحت داخلش و تزیین و پر می کردم. کمد و تختت ی طرف و شهر بازیت ی طرف! اگه گفتم شهر بازی، چون واقعا دوس دارم منطقه بازی تو مثل ی شهر بزرگ باشه. برات از این خونه های چادری با طرح عروسکی بخرم که ی گوشش تاب و ی گوشه دیگش سرسره باشه. تو بازار چیزای قشنگی هم دیدم. دوس دارم وسایل راحتی تو رو فراهم کنم که بتونی دوستاتو...
13 تير 1390

عیدت مبارک پسرم

سلام به آقا طاهای گلم. پسر خوب و نازم. امروز روز جشنه، جشن پیامبر شدن حضرت محمد(ص) پیامبر عزیز ما، روزی که خدا با پیامبر بوسیله فرشته اش جبرییل صحبت کرد و به او ماموریت داد که مردم رو راهنمایی کنه تا بتونن خوب و خوشبخت زندگی کنن و خدا رو بپرستن. عیدت مبارک پسرم. ما مسلمونا این روز رو جشن می گیریم و به هم تبریک می گیم. آقا طاهای من، اسم تو هم ی اسم پر معنیه که از القاب پیامبر مهربونمون حضرت محمده. من و بابات چون دوست داشتیم خدا خوبیهاشو در حق تو تمام کنه این اسمو برات انتخاب کردیم. بدون که تو به خاطر حفظ حرمت این اسم باید خیلی تلاش کنی و ی نمونه کاملی از اسمت باشی، کسی که خدا رو به همه چی و همه کس ترجیح میده و به مردم مهربونی و خوبی میکنه. من...
9 تير 1390

خاطرات مامان و بابا - تولد آقا فرداد

سلام، سلام و باز هم سلام به آقا طاهای گلم، عزیز دل مامان و بابا، میوه‌ی زندگی ما. امروز که دارم برات این مطالبو می نویسم تو تازه وارد هفته‌ی 28 شدی و من وارد سه ماهه‌ی سوم بارداری. الان ساعت 2:30 ظهره و برق رفته. هوای داخل خونه داره گرم می شه. باباتم رفته طرفای مشهر، سایت جدید داشتن. امشب قراره بریم و آقا فرداد پسر خاله سمیرا رو ببینیم. فکر کنم حالا دیگه دو هفته ای سن داشته باشه. ماشاءالله خیلی پسر ناز و تودل بروییه. خدا حفظش کنه. بار اولیکه دیدمش زمانی بود که تازه به دنیا اومده بود. تولدشم ماجرایی داشت. اوایل خرداد بود. یه روز که من و بابا قرار بود بریم خونه‌ی باباعلی و سری بشون بزیم. گفتیم بریم سر راه ظرف خاله خدیجه رو ...
8 تير 1390

خاطرات مامان و بابا- خیلی دلبری!

عزیز دلم. آقا طاهای من! میخوام از زمانی برات بگم که برای اولین بار دیدمت. البته خودتو که نه، تصویر زیباتو. دکتر به من گفته بود که برای بررسی سلامت جنین و تعیین جنسیتش هفته 18-20 وقت مناسبیه. منم اوایل اردیبهشت ماه پیش ی سونوگراف خوب و معتبر شهرمون که همه روی تشخیصش قسم می خورن وقت گرفتم. البته چون سرش خیلی شلوغ بود از 2 ماه قبل وقت گرفته بودم. تا اینکه ی روز خاله نگار زنگ زد و گفت اسم من و باباحسن تو قرعه کشی دانشگاه برای زیارت حضرت زینب(س)- دختر امام علی(ع) و خواهر امام حسن(ع) و امام حسین(ع)- در سوریه در آمده و حرکتمون هم 28فروردین 90 از تهرانه. ما هم خیلی خوشحال شدیم و با کسب اجازه از بزرگترا و توکل به خدا خودمونو برای سفر آماده کردیم. فقط...
3 تير 1390

خاطرات مامان و بابا- حرکات نویدبخش

  سلام آقا طاهای من، عزیز دل مادر. امروز دوم تیر 90 است و تو 2 روز دیگه وارد هفته 29 میشی. امروز از ساعت 11 احساس درد مبهمی در شکمم داشتم. بلند شدم و دوش آب گرم گرفتم. ولی در تمام مدت احساس می کردمم که شکمم سفت میشه. خیلی نگران شدم. به دوستم، خاله معصومه زنگ زدم گفت نگران نباش چیزی نیست منم توی بارداریم این طوری شده بودم. راه نرو، استراحت کن و مایعات زیاد بخور. منم تقریبا ربع ی هندونه بزرگو خوردم. با ی لیوان چای و مقداری آب. روی پهلوی چپم دراز کشیدم. ورجه ورجه های تو شروع شد و این حرکات به من نوید سلامتی تو رو میداد ولی می ترسیدم دچار زایمان زودتر شده باشم چون نمیدونستم انقباضات یا سفت شدنای غیر زایمانی چطور میتونه باشه. ی ساعت بعد...
3 تير 1390