طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

جبران جشن بابایی

روز 13 تیر 91 یعنی فردای تولد بابایی، خاله نگار زنگ زد و گفت، چون دیشب نتونستیم درست حسابی برای بابا حسن تولد بگیریم امشب اونا کیک می گیرن و میان خونه ما برا جشن. البته ما همون موقع بیرون از خونه بودیم یعنی رفتیم تا برای تو حلیم بخریم. آخه این روزا به فرنی و شیر برنج چندان میلی نداری ولی خدارو شکر میونه ات با حلیم بد نیست. بعد از خرید حلیم، به پیشنهاد بابا حسن آش آبادان هم خریدیم و رفتیم منزل بابا علی اینا. آخه بابایی باید می رفت بازار چیزی بخره و برای اینکه تو حوصله ات سر نره و عمه اینا هم تو رو ببینن رفتیم اونجا. خلاصه جونم برات بگه که اونجا بودیم که خاله زنگ زد و گفت دان میان خونمون. من عذرخواهی کردم و گفتم اگه ممکنه اونا برن خونشون ما خو...
18 تير 1391

فتح سکو1

امروز(13 تیر 91) برای اولین بار با 4 دست و پا رفتی و تمام خونه رو گشتی البته من در اتاق وسطی و اتاق خوابمونو بستم تا در حضور خودم اونجاها رو بگردی آخه کلی وسیله اونجا بود و من توی آشپزخونه بودم و نگران بودم به خودت آسیب بزنی. در پایان گشت و گذار اومدی پیش آشپزخونه. آشپزخونه ی سکوی حدود 20 سانتی داره، کلی تلاش کردی که پاتو بذاری بالا، نسبتا موفق هم شدی و تونستی یکی از پاهاتو بالا بذاری ولی همون موقع تعادلتو از دست دادی و خوردی زمین. من با عجله ظرفا رو رها کردم و به سمتت دویدم اولش جیغ بلندی کشیدی ولی چند ثانیه بعد از اینکه بلندت کردم محو تماشای آشپزخونه شدی و گریه ات بند اومد. خدا رو شکر کردم که چنین پسر قوی و محکمی دارم. مرد این پسر، چقدر ما...
18 تير 1391

تکنیکت منو کشته

سلام عزیزدلم، قربون این شیرین کاریها و جذابیتت برم من که هر روز که میگذره مامانی و بابایی رو عاشقتر می کنی. از وقتی شروع کردی به چهاردست و پا رفتن خیلی قشنگ میری: یکی از زانوهاتو خم می کنی و مچ اون یکی پاتو خم می کنی و به صورت نشستن و خزیدن و چاردست و پا میری. فعلا دوربین در دسترسم نیست که ازت فیلم یا عکس بگیرم ولی هر لحظش توی ذهن خودم ثبت میشه. امروز که 13تیر 91 اه یعنی ی روز بعد از تولد بابایی، توی خونه داشتیم با هم قدم میزدیم. ماشااله تند تند راه میری و قدمای بلند بر میداری خیلی با مزه. قربونت برم، خلاصه، توی مسیر توپتو دیدیم. من عمدا از بین موانع ردت می کنم تا مهارت راه رفتنت تکمیل بشه. تو هم خوب بلدی و جاهایی که لازمه پاتو بلند می کنی و...
18 تير 1391

تولد پر خاطره

سلام مامانی. یادته گفتم دوست دارم تولد بابایی طوری باشه که همیشه یادش بمونه؟ آره فکر نکنم هیچ وقت یادش بره. دیروز(12 تیر 91) من از صبح مشغول تهیه غذا برای شما و خودمون شدم و فرصت نکردم کیک درست کنم . داشت دیر میشد، ساعت 9 شب شده بود. با عجله مواد کیکو آماده کردم و اونو گذاشتم تو ماکروفر روی زمان 15 دقیقه. اولین بار بود که میخواستم با ماکروفر کیک درست کنم. تو همون موقع شروع کردی به نق و نق و شیر میخواستی. منم به بابایی گفتم حواست به کیک باشه تا من بچه رو شیر بدم. آقا من مشغول شیردهی شدم و بابایی مشغول شستن میوه ها. تو خوابت میومد و خیس هم کرده بودی. اومدم تایمر رو نگاه کردم 4 دقیقه گذشته بود و کیک داشت پف میکرد. تو رو برای تعویض به اتاق خود...
18 تير 1391

اولین تولد بابایی با حضور زیبای آقا طاها

سلام عزیز دلم. امروز 12 تیر ماهه و تولد بابا حسن و عمو حسینه. عمو که رفته سر چاه و نیستش آخه کارش اقماریه و هر 14 روز ی بار میره سر کار. من از حدود 2 هفته پیش وقتی خاله نگار و عمو محمد رفته بودن اصفهان گفتم از اونجا برای بابایی ی پیراهن خوشگل خریدن و حالا دیگه نگران هدیه نیستم. دوست دارم این روز برا بابایی پرخاطره باشه و همیشه ازش یاد کنه. قراره خاله نگار و عمو محمد برا تولد بابایی بیان خونمون. دوست دارم خودم برای بابایی کیک درست کنم آخه این تنها کاریه که فعلا از دستم بر میاد. دوست دارم بدونه که چقدر دوستش دارم. ...
18 تير 1391

مامانی دلم کباب شد

عزیزدلم آقا طاهای گلم خیلی باید مراقب باشی وقتی میخوای از خیابون رد شی. دیشب که داشتیم میومدیم خونه دیدیم سر کوچه شلوغه و ی سمند وسط خیابون ایستاده و چند تا ماشین و ی تعداد از مردم دورش جمع شدن. بابا رفت که ببینه چه خبره معلوم شد ی پسر بچه 4-5 ساله رفته از مغازه بستنی بخره که موقع رد شدن از خیابون ماشین زدتش. مغازه دار گفته بچهه 10 قیقه بیهوش بوده. ما همونجا بودیم که آمبولانس اومد و بچه رو برد. ایشااله که چیز مهمی نباشه و زود خوب بشه. من نمیدونم آخه اون وقت شب آدم بچشو تنهایی میفرسته خرید؟ طاهای من شما همیشه باید همراه ی بزرگتر بری خرید و مواظب دور و برت باشی و از ی گوشه خیابون یعنی سمت پیاده رو بری تا تصادف نکنی. البته هر وقت مامانی یا بابا...
10 تير 1391

قربون شوت کردنت

حدودچند روزیه که به توپ بازی علاقه خاصی نشون میدی یعنی حدودا از سن 9.5 ماهگیت. دوست داری توپ رو با دستات قل بدی. وقتی هم که بابا خونه باشه بلندت می کنه و هم تاتی می کنی و هم توپ رو شوت می کنی. پسرم ماشااله قوی و ورزشکاره.     ...
10 تير 1391

چشم بابا حاجی، آپاندیس آقا احسان و حالا هم دست ننه

روز سه شنبه 7 تیر 91 بابا حاجی طبق قرار قبلی چشمشو عمل کرد و لنزگذاشت. ی روز بیمارستان بستری بود و فرداش مرخص شد. خدا رو شکر باباحاجی چون کوهنورده و بدنش قویه عمل رو به خوبی پشت سر گذاشته بود. فرداش یعنی روز چهارشنبه طرفای عصر خبردار شدیم که آقا احسان پسر عمو امیر بابا حسن آپاندیسش درد گرفته و مجبور شدن عملش کنن. اتفاقا همون روزم بابا حسن بقایای دو تا از دندناشو که خیلی پوسیده بود کشید و اونروز رو سر کار نرفت چون دکتر گفته بود باید استراحت کنه و تا چند ساعت چیزی نخوره. خلاصه با شنیدن خبر عمل آقا احسان قرار شد شب برین خونشون عیادت. شب برا شام خونه ننه اینا دعوت بودیم. خونه ننه اینا طبقه 4 همون آپارتمانیه که عمو امیر اینا هستن. لذا بعد از خورد...
10 تير 1391

مامانی دلم کباب شد

عزیزدلم آقا طاهای گلم خیلی باید مراقب باشی وقتی میخوای از خیابون رد شی. دیشب که داشتیم میومدیم خونه دیدیم سر کوچه شلوغه و ی سمند وسط خیابون ایستاده و چند تا ماشین و ی تعداد از مردم دورش جمع شدن. بابا رفت که ببینه چه خبره معلوم شد ی پسر بچه 4-5 ساله رفته از مغازه بستنی بخره که موقع رد شدن از خیابون ماشین زدتش. مغازه دار گفته بچهه 10 قیقه بیهوش بوده. ما همونجا بودیم که آمبولانس اومد و بچه رو برد. ایشااله که چیز مهمی نباشه و زود خوب بشه. من نمیدونم آخه اون وقت شب آدم بچشو تنهایی میفرسته خرید؟ طاهای من شما همیشه باید همراه ی بزرگتر بری خرید و مواظب دور و برت باشی و از ی گوشه خیابون یعنی سمت پیاده رو بری تا تصادف نکنی. البته هر وقت مامانی یا بابا...
10 تير 1391