طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

قاب شکسته

 سلام عزیزکم، همه هستی مامانی، آقا طاهای من. امشب(سه شنبه 24 مرداد 91) وقتی از خونه بابا احمد اینا اومدیم خونه، بابایی گفت من یه کاری کردم که می ترسم اگه بگم ناراحت بشی، گفتم چی شده؟ اشاره ای به روی میز کرد و جای خالی قاب عکستو بم نشون داد و گفت عصر که روی مبل دراز کشیده بودم خوابم برد و پام خورد به قاب و افتاد شکست. با دیدن جای خالی قاب عکست یهو دلم هوری ریخت و غم بزرگی توی دلم نشست. مدام عکس تو توی نظرم میومد و نبودش آزارم میداد طوریکه بغضم ترکید و اشکام ریخت. شاید فکر کنی این که چیز مهمی نبوده ولی یادم افتاد به اون مامانایی که یه صبح بچه های عزیزتر از جونشونو بغل کردن و فردا صبحش حتی جنازه اون بچه ها هم گیرشون نیومد. یادم افتاد به م...
26 مرداد 1391

طاها دوستت داریم

سلام عزیز مامان. همه کسم. از وقتی که نصیر شلال توی المپیک مدال آورد و من فهمیدم اهوازیه هی به بابات گفتم وقتی اومد با تو بریم پیشوازش بالاخره این اولین بار بود که چنین قهرمانی رو توی استان خودمون می دیدیم. صبح بابایی برام پیامک فرستاد که امشب(23مرداد 91) ساعت 9.5 نصیر شلال نایب قهرمان وزنه برداری المپیک داره میاد. منم کلی خوشحال شدم و دوربینو آماده کردم. حدود ساعت 9 شب به همراه عمو حسین و عمو مهدی رفتیم فرودگاه. پرواز ساعت 10 نشست ولی از قهرمان خبری نبود. جمعیت زیادی برای استقبال اومده بودن. گروه مارش هم بود. یه گروه بختیاری هم توی حیاط تشمال میزدن. هیأت کاراته استان هم اومده بودن. آقا ما کلی ایستادیم. هوا به شدت گرم شده بود و تو مثل لبو شده...
24 مرداد 1391

یه شب قدر در سرله

سلام عزیزدلم. قربون پسر گلم برم من که با مامانش همکاری می کنه تا مامانی بتونه روزه بگیره. چه پسر آقا و فهمیده ای دارم من. عزیزکم شبهای قدرم گذشت و ما داریم آخرین روزهای اولین ماه رمضان عمرتو سپری می کنیم. تو توی این ماه رمضان خیلی پسر خوبی بودی و کمتر از همیشه ورجه وورجه کردی اما نمیدونم چرا توی این دو شب قدر آخر یعنی شب 21 و 23 اینقدر بیقراری می کردی؟ البته ما شب 21م به پیشنهاد بابا سرله بودیم. بابا علی اینا و ما با هم عصر روز 20 رمضان که چند ساعتی از ورود تو به ماه دوازدهم زندگیت می گذشت به سمت سرله حرکت کردیم. بابایی مثل دفعه قبل پشت ماشینو برات آماده کرد تا خودت تنهایی اونجا باشی و حال صندلیای عقبو ببری. وقتی سوار ماشین شدیم و تو رو عقب...
24 مرداد 1391

عزیزدلم 10 ماهگیت مبارک

روز 19 تیرماه که مصادف بود با آغاز ماه یازدهم تولدت ما از ظهر رفتیم خونه بابا علی اینا تا تو با عمه و عمو بازی کنی و حوصله ات کمتر سر بره. خاله مهوش برا شام ننه بی قمر و زنعمو مهشید اینا رو دعوت کرده بود، ما هم دعوت بودیم من برای اینکه به خاله ی کمکی بکنم گفتم زودتر برم اونجا ولی فایده ای نداشت چون خاله نذاشت کمکش کنم. ماشااله خانم زبر و زرنگیه و همه کاراشو تند تند انجام میده البته منم ی جورایی درگیر تو بودم. بنده خدا عمو حسین فکر کنم حدود 10-12 بار کل خونه رو با تو قدم زد و فکر کنم کمرش درد گرفت چون بعدش رو زمین غش کرد. اما تو هنوز ول کن نبودی وعمو مهدی تازه نفس باید تو رو راه میبرد. اونم خسته شد ولی وقتی میخواستن تو رو روی زمین بذارن پاهات...
22 تير 1391

آخه من نمیدونم چرا من؟

سلام عزیزدلم. خوبی مامان؟ آخه من نمیدونم این همه تمایل تو برای اینکه صورت منو گاز بگیری از کجا ناشی میشه؟ جا و بیجا هم که سرت نمیشه. همین که بغلت می کنم و صورتت روبه روی صورت من قرار می گیره با دهان باز حمله می کنی و گازم می گیری. یادته شب تولد عمو مهدی(16 تیر 91) جلوی همه حتی بابا علی گازم گرفتی و من ناخودآگاه جیغ زدم. این که درست نیست مامان. باید رعایت کنی. آدم که هرجایی مامانشو گاز نمیگیره! تازه گاز گرفتن کار خوبی نیست. حالا خوبه منم گازت بگیرم؟
18 تير 1391

آش دندونی

روز نیمه شعبان همزمان با میلاد امام دوازدهم(عج) ما حدود 11ظهر رفتم خونه مامان طوبا اینا، ما یعنی من و تو با کالسکه چون بابایی سر کار بود. مامان طوبا به پیشنهاد من سوپ عدس بار گذاشت. آخه عدس و ماس تنها حبوباتهایی هستن که تو فعلا میتونی بخوری. منم دوست داشتم زمانی آش دندونی برات درست کنیم که خودتم بتونی بخوری. الان و هم میتونی از این آش بخوری. نوش جونت عزیزم. البته کار آش حدود 12 شب به اتمام رسید و ما همون شب نتونستیم پخشش کنیم. من آشو آوردم خونه تا بتونم فرداش اونو قسمت کنم و به همسایه ها بدم. آش خوشمزه ای شده بود دست مامان طوبا درد نکنه.   برای بابا علی اینا هم گذاشته بودیم ولی وقتی رفتیم بهشون بدیم دیدیم ی مادر و 2 تا پس...
18 تير 1391

اولین آلو زرد

راستی میدونی اولین آلو زرد عمرتو روز تولد بابا حسن(12تیر 91) خوردی. اینقدر بامزه گرفته بودی توی دستت و اول پوستشو با دندونات می کندی و بعد داخلشو میخوردی، اینطوری دورتادور ی آلو زردو خوردی. قربون چیز خوردنت بره مامان ...
18 تير 1391

جشن میلاد امام زمانمون(عج)

آقا طاهای گلم چهارشنبه 14 تیر 91 مصادف با 14 شعبان شب میلاد امام زمان(ع) ما بود. امام زمان ما تنها امام زنده دوران ماست که سالها و قرن هاست از چشم ما پنهان شده که اینو بهش میگن غیبت. البته بعضی از افراد که خیلی خودشون رو ساخته باشن و امام ازشون راضی باشه میتونن با امام ارتباط برقرار کنن یا حتی ایشون رو ببینن. شیعیان شب و روز میلاد امام رو جشن می گیرن و شادی می کنن و خیلیا هم نذراشونو پخش می کنن. بابایی همونروز می خواست بره بازار و برای شرکت ی مقدار وسایل الکتریکی بخره، ما هم باهاش رفتیم. مسیرای اصلی شهر و بازار به خاطر جشنها و فعالیت هیأتها و ایستگاه های صلواتی که شربت و شیرینی میدادن بسته شده بود. با سختی خودمونو به خیابان طالقانی رسوندیم. ...
18 تير 1391