طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

خاطرات مامان و بابا- خیلی دلبری!

عزیز دلم. آقا طاهای من! میخوام از زمانی برات بگم که برای اولین بار دیدمت. البته خودتو که نه، تصویر زیباتو. دکتر به من گفته بود که برای بررسی سلامت جنین و تعیین جنسیتش هفته 18-20 وقت مناسبیه. منم اوایل اردیبهشت ماه پیش ی سونوگراف خوب و معتبر شهرمون که همه روی تشخیصش قسم می خورن وقت گرفتم. البته چون سرش خیلی شلوغ بود از 2 ماه قبل وقت گرفته بودم. تا اینکه ی روز خاله نگار زنگ زد و گفت اسم من و باباحسن تو قرعه کشی دانشگاه برای زیارت حضرت زینب(س)- دختر امام علی(ع) و خواهر امام حسن(ع) و امام حسین(ع)- در سوریه در آمده و حرکتمون هم 28فروردین 90 از تهرانه. ما هم خیلی خوشحال شدیم و با کسب اجازه از بزرگترا و توکل به خدا خودمونو برای سفر آماده کردیم. فقط...
3 تير 1390

خاطرات مامان و بابا- حرکات نویدبخش

  سلام آقا طاهای من، عزیز دل مادر. امروز دوم تیر 90 است و تو 2 روز دیگه وارد هفته 29 میشی. امروز از ساعت 11 احساس درد مبهمی در شکمم داشتم. بلند شدم و دوش آب گرم گرفتم. ولی در تمام مدت احساس می کردمم که شکمم سفت میشه. خیلی نگران شدم. به دوستم، خاله معصومه زنگ زدم گفت نگران نباش چیزی نیست منم توی بارداریم این طوری شده بودم. راه نرو، استراحت کن و مایعات زیاد بخور. منم تقریبا ربع ی هندونه بزرگو خوردم. با ی لیوان چای و مقداری آب. روی پهلوی چپم دراز کشیدم. ورجه ورجه های تو شروع شد و این حرکات به من نوید سلامتی تو رو میداد ولی می ترسیدم دچار زایمان زودتر شده باشم چون نمیدونستم انقباضات یا سفت شدنای غیر زایمانی چطور میتونه باشه. ی ساعت بعد...
3 تير 1390

بدون عنوان

سلام عزیز دلم بیا دیگه دلم برات یه ذره شده اصلا به حرف دایی و عموت گوش نکن.تو باید مثل عمه ات بشی واست یه تاپ و شورت خوشکل خریدم  حالا بازم واست چیز میز میخرم عزیزم ببینم تفنگ دوست داری یا ماشین کوکی؟ ...
3 تير 1390

بدون عنوان

عمو رضا که عمو کوچیکه ی مامان نگینه و خودشم ی پسر و ی دختر گل داره در تاریخ 27 خرداد 90 نوشته: طه جان، بابا حسن، مامان نگین سلام. خداوند همه‌ی شما را به سلامت دارد. امیدوارم کار زیبایی را که آغاز كرده‌اید با دقت و کیفیت تمام ادامه دهید تا خاطرات تکرار ناپذیر این ایام برای همیشه ماندگار گردد. راستی آقا طه باید ی دوست خوب رو بهت معرفی کنم، دوست خوبی که اونم هنوز تو دل مامانشه. اسمش ابوالفضله و حدود یک ماه از تو بزرگتره. اونم امروز یعنی 28 خرداد وارد هفته 33 شده. آقا ابوالفضل ورود شما رو  به 33 هفتگی تبریک میگم. مامان ابوالفضل ضمن تبریک روز پدر به بابا طه، نوشته: سلام طه جون، قدر بابا و مامانتو بدون عزیزم براتون آرزوی موفقیت...
28 خرداد 1390

بابایی روزت مبارک

بابایی سلام. منم پسرت طه. بابایی خیلی دوست دارم. وقتی برام قصه میخونی من صداتو میشنوم. وقتی با مامان حرف میزنی و تمام سعیت رو میکنی تا اونو از نگرانی و ناراحتی نجات بدی من می فهمم. آخه مامان تنها با حرفای تو آروم میشه و من این آرامشو حس میکنم و بش نیاز دارم. من آرامش مامانم رو مدیون تو هستم باباجونم. ازت ممنونم که برای راحتی من خودتو به زحمت میندازی و سختی ها رو با چهره ای شاد تحمل میکنی. خدا رو هم شکر می‌کنم که بابای خوبی مثل تو به من داده که فرشته زندگی منه. در آرزوی روزی هستم که بتونم با دستای کوچیکم دستای پر مهرتو بگیرم و ببوسم. دستای گرم تو به من امنیت میده. پس همیشه کنار من بمون. تو امید زندگی منی. روزت مبارک. ای خدای مهربون! دس...
25 خرداد 1390

خاطرات مامان و بابا- مهر پدری

طاهای مامان، عزیز دل بابا سلام. سلام به روی ماهت. توی یکی از روزای عید که تو حدودا 14 هفته سن داشتی و من هیچ خبری ازت نداشتم آخه هنوز تکوناتو نمیتونستم حس کنم خیلی نگران سلامتیت شده بودم، برای همین به محل کار یکی از دوستای خوبم رفتم و اون منو به زایشگاه برد تا با هم صدای قلبتو بشنویم. بابا هم اومده بود و اونم نگران پشت در منتظر ایستاده بود. از دوستم خواستم صدای قلبتو با گوشی تلفنم ضبط کنه تا برای بابات بذارم و اونو خوشحال کنم. وقتی خانم ماما دستگاه رو روی قلبت گذاشت صدای قشنگشو شنیدم مثل صدای پای اسب بود. قربونت برم الهی خیالم راحت شد که حالت خوبه و سالمی. با تشکر از خانم ماما از بخش بیرون اومدیم. با اشتیاق و خوشحالی صدای قلبتو برای بابات گذ...
25 خرداد 1390

بدون عنوان

مریم خانم دختر دایی بابا حسن گفته که وقتی متن روزهای بدون تو رو خونده گریه اش گرفته. مریم خانم دختر دایی ناصر بابا حسن است. 3 تا خواهر و ی برادر داره. مریم جان آقا طه بازم منتظر حرفهای تواه. عمو حسین نوشته: سلام طاها جونم ! خیلی دوست دارم زودتر بیای ببینمت!هر چند میگن که حلال زاده به داییش میره ولی من مطمئنم تو مثال نقض این ضرب المثلی و به عموت میری! عموحسین جون. منم دوست دارم و مشتاق دیدنتم. مامانم میگه تو خیلی مهربونی مثل بابام. مامانم میگه تو و بابام عین همید آخه با هم به دنیا اومدید. خیلی شگفت انگیزه ها! شنیدم این روزا سخت مشغول کار و درسی. البته مامانم میگه سختکوشی توی خون ماست و اینو از باباعلی به ارث بردیم. البته مامانم ...
23 خرداد 1390

خاطرات مامان و بابا- باباحسن، فرشته زندگی مامان و طه

طه جان پسر گلم. می خوام برات ی کمی از بابات بگم تا اونو بهتر بشناسی و همیشه قدرشناس خوبی ها و مهربونیهاش باشی و احترامشو حفظ کنی. نمیدونم از کجا برات شروع کنم. بابات خیلی مهربون و زحمتکشه. اون به خاطر راحتی ما خیلی سختی تحمل می کنه. آخه کارش خیلی سخته. بابا حسن مهندس عمرانه و توی ی شرکت مخابراتی کار می‌کنه که جایگاه هایی رو به اسم دکل برای تلفن همراه ایرانسل درست میکنن. باباحسن و همکاراش برای اینکه مردم بتونن با هم راحت تر صحبت کنن به همه نقاط ایران میرن و دکل میزنن و بعدش اونو راه اندازی می کنن. این در حالیه که بعضی وقتا ی جاهایی میرن که خیلی سرده و زیر بارون و برف کار میکنن و بعضی وقتا هم ی جاهایی میرن که خیلی گرمه و زیر آفتاب تیز و گ...
23 خرداد 1390

خاطرات مامان و بابا- ماه هفت مبارک

آقای طاهای من دلبندم، پسر گلم سلام. امیدوارم حالت خوب باشه. ورودت به ماه هفتم جنینی رو بهت تبریک میگم. دارم تصورت می کنم که میتونی چشمای قشنگ و خندونت رو باز و بسته کنی. داری از مایعی که دور و برتو پر کرده که تو رو از ضربه ها و خشکی حفظ کنه میخوری که این خوردن در واقع نفسهای تواه. قربون این نفس هات بره مامان. توی نی نی سایت خوندم که در این سن تو سکسکه می کنی و من میتونم اونو احساس کنم. عزیز دلم دیروز با بابا بردیمت دکتر. دکتر صدای قلبتو گوش داد. منم شنیدم، قربونت برم چه محکم و باصلابت بود. معلومه که پسر قوی ای هستی. وقتی به بابا مژده سلامتی تو رو دادم خیلی خوشحال شد. ما هر دو خدای مهربونو شکر کردیم که با فرشته های خوبش مواظب تواه. دوستت دار...
23 خرداد 1390