طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

زیر لفظی عمه شیما

روزای پایانی ماه نهم یاد گرفتی علاوه بر بابا و ماما و دد و نی نی، عمه و عمو هم بگی. البته شانس عمه شیما هر چی ازت خواهش کردیم که جلوی خودشم بگی نگفتی. منم فهمیدم لابد زیر لفظی میخوای. به عمه گفتم پسرم زیر لفظی میخواد تا بگه عمه. عمه هم بنده خدا قبول کرد. شما هم دلشو نشکوندی و ی بار گفتی عمه. حالا تو خونه زیاد میگی ها. نمیدونم چرا خونه عمه اینا که میریم نمی گی. خلاصه عمه شیما هم حدود ی هفته پیش به قولش عمل کرد و با هم رفتیم برات ی شلوار لی و ی دست لباس مردونه 4خونه با زیرپیرهن و شرت خریدیم که خیلی هم خوشگلن. دست عمه و عمو درد نکنه. قراره ایشااله در اولین فرصت بریم باهاشون ازت عکس بندازیم و بعد افتتاحشون کنی چون میترسم کثیفشون کنی و ما نتونست...
3 تير 1391

کیو وی

امان از این قیمتا! دیروز رفتم برات ی کرم مرطوب کننده کیو وی خریدم که حالت ضد حساسیت هم داشت. ی ذره کرم 16 هزار تومن. چند روز قبلش هم شامپو بدنش رو خریدم برات اونم 16 هزار تومن. عجب قیمتی داره این وسایل آرایشی بهداشتی. البته با اینکه 2 روزه دارم از کرم استفاده می کنم ولی از کارش راضیم پوستت رو حسابی نرم می کنه. نه که تو هم پوستت حساسه. قربون پسر حساسم برم الهی این تصویری که می بینی عکس شامپو بدن کیو ویه ...
3 تير 1391

نق و نق

عزیز دلم حدود ده روزه که 9 ماهگی رو پشت سر گذاشتی. این روزا وقتی بابا میخواد بره بیرون پشت سرش خودتو میکوبی به زمین و گریه می کنی حق داری مامان توی این خونه فسقلی هر کی باشه دلش میگیره. اما تو باید صبور باشی، ایشااله خدا بهمون ی خونه بزرگ میده تا تو بتونی حسابی توش بازی کنی خوشگل من ...
3 تير 1391

جستجوی 4 انگشتی

این روزا که تازه از 9 ماهگی خارج شدی یاد گرفتی که اشیا رو با 4 تا انگشتت با هم لمس کنی یا دنبالشون بگردی یا سعی کنی برشون داری. حالتش خیلی بامزست انگار داری با انگشتای به هم چسبیدت جارو می کنی. عزیزدل مامانش ...
2 تير 1391

ای بلا...

امروز 2 تیر ماه 91 اه. دیروز عصر که برای خرید ی مقدار مایحتاج خونه بیرون رفته بودیم توی فرصتی که بابا رفته بود پول بکشه من و تو توی ماشین داشتیم با هم با خرست پووه بازی می کردیم. من اونو برات به شیشه ماشین چسبونده بودم. با کمی تلاش دو دستی گرفتی و با قدرت هر چه تمامتر کندیش و بعد از لحظاتی انداختیش زیر صندلی. من درش اوردم و گفتم مامانی نندازش و دادمش دستت. تو دوباره با شیطنت خاصی خندیدی و ازم گرفتیش و دوباره پرتش کردی. این برات شده بود ی تفریح که هی من برات بیارم هی تو بندازیش. کلی سرگرم شدیم و خندیدیم. قربون خنده هات برم من. ...
2 تير 1391

دوست دارم...

سلام عزیزدلم. قربونت برم الهی مرد مامانش. امروز 2 تیر 1391 اه و مامانی شرمندست که خیلی وقته که نتونسته برات مطلب بنویسه. آخه هم ی خرده حالم خوش نبود و هم وضعیت پام که پیچ خوردگیش هنوز خوب نشده اجازه نمیداد زیاد پشت رایانه بشینم. البته هر چند روز ی بار به وبلاگت سر میزدم و نظراتی که نوشته شده بود می خوندم. این مدت حتی نتونستم برم به وبلاگای دوستامون سر بزنم. تو ذهنم بود که 21 خرداد ماه به مناسبت یک سالگی وبلاگت برات یادداشت بذارم تا من و تو با هم ی جشن کوچیکی بگیریم. خوب اونم نشد هرچند ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست. دوست دارم بتونم تا وقتی که از آب و گل در میای و خودت بتونی برای خودت بنویسی من زنده باشمو برات بنویسم. دوست دارم باشمو اولین ...
2 تير 1391

اولین گردش در سرله

سلام سلام و بازم سلام به پسر خوب و ناز و مهربونم. میخوام داستان سفر 2 روزمون به سرله رو برات تعریف کنم. سرله یکی از روستاهای استان خوزستانه که بعد از میداوود پشت ی سری کوه های بلند قرار گرفته و برای رفتن به اونجا بابد حدود 20 دقیقه ی مسیر پرپیچ و گردنه رو رد کنیم. اما جای باصفاییه. اونجا محل زندگی اجداد پدری و مادری باباست. بابا حاجی و نه نه ها هنوزم اونجا زندگی می کنن. بابا حاجی اینا کشاورزن و برنج و گندم می کارن. بابا حاجی ماشااله خیلی سرحال و سرزندست و با اینکه سن و سالی ازش گذشته هنوزم کوهنوردی میره و روغن حیوونی میخوره. تازه صبح خیلی زودم از خواب بیدار میشه. ماه گذشته 28 اردیبهشت حوالی روز مادر، به همراه بابا علی اینا رفتیم سرله تا هم ت...
18 خرداد 1391

دوربین دایی

آقاطاهای عزیزم راستشو بخوای ی علت دیگه هم برای دلتنگیم پیدا کردم. مدتی پیش خواب دیدم که دایی معین میخواد دوربینشو بفروشه، همون موقع توی خواب خیلی ناراحت شدم. دیروزم از مامان طوبا شنیدم که دایی دوربینشو گذاشته برای فروش. خیلی دلم شکست آخه میدونم که چقدر دوستش داره و اگه نیاز مالی نداشت لازم نبود این کارو بکنه. دایی معین با دوربینش زندگی می کرد چون اون عاشق عکاسیه و عکس گرفتن برای اون از بچگی ی عشق و ی سرگرمی بوده. اون ی مدتی پیش توی پروژه کاری که داشت بد آورد یعنی همه چی داشت خوب پیش می رفت که عده ای از خدا بی خبر کارشو خراب کردن و اون که چند میلیون از جیب خودش برای این پروژه خرج کرده بود همشو از دست داد. چی فکر می کردیم چی شد؟!!! بنده خدا م...
18 خرداد 1391