طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

پایان هفت ماهگی و اولین تجربه دندانپزشکی

دلبرک مامان،سلام. ی روز که داشتم توی نی نی سایت مطالب مربوط به شیرخوارا رو میخوندم دیدم نوشته با در آوردن اولین دندونا بهتره که دندونپزشک شیرخوار رو ببینه و توصیه های بهداشتیش رو ارائه بده. منم مصمم شدم تو رو ببرم دندونپزشکی. مامان طوبی قبلا یکیو بم معرفی کرده بود. همون روز 19 فروردین 91 بابا رفت و برات نوبت گرفت. اولش که وارد مطب شدیم منشی گفت اینجا دندونپزشکیه نه متخصص اطفال مطمئنین اشتباه نیومدین؟ گفتم آره درست اومدیم. آقا پسرم تازه دندون درآورده، اومدیم مشاوره. اونجا دو تا منشی بود که از تو خوششون اومد آخه هی بهشون میخندیدی و دلبری می کردی. بعد از لحظاتی دکتر خودش به استقبال تو اومد و با رویی گشاده تو رو بغل کرد و به داخل مطب دندونپزشک...
23 فروردين 1391

اندر حکایت هفتمین چکاب ماهانه

بالاخره صبح 19 فروردین 91 رسید. چون شب تا دیروقت بیدار مونده بودم و داشتم برات مطلب می نوشتم صبح دیرتر از خواب بیدار شدم و تا جمع و جور کردم و برای رفتن به مرکز بهداشت آماده شدیم ساعت 10.5 شد. تو رو سوار کالسکه کردم و پیاده راهی مرکز شدیم. مرکز شماره 5 حدود 6 خیابون با خونمون فاصله داره و نزدیک حساب میشه. توی راه که بودم مامان طوبی بهم زنگ زد و گفت اومده در خونمون تا ما رو ببینه. من گفتم الان داریم میریم برا چکاب. اونم خودشو رسوند و وسط راه ما رو سوار کرد و رسوند مرکز. اونجا کمی شلوغ بود. چند نفری جلومون بود. منم از فرصت استفاده کردمو رفتم شنوایی سنجی ی سری اطلاعات گرفتم. بعدش که برگشتم نوبتمون شده بود. قدت 73، دور سر46 و وزنت 9200 گرم. همه ...
21 فروردين 1391

به عشق دخترم سیده مریم

سلام به آقا طاهای عزیز مامان، نفس و دلبر مامان. عزیز دلم امروز که دارم برات این مطالبو می نویسم 21 فروردین 91 اه. میخواهم برات از ی اتفاق مهم و خوب برات بگم که در اولین روز آخرین ماه سال 90 افتاد. مدتی قبل از خاله معصومه شنیدم که می گفت خودشو و همسرش حمایت دو تا بچه از کمیته امداد رو به عهده گرفتن. منم همون موقع خیلی آرزو کردم که ی روز بتونم حمایت یه بچه رو به عهده بگیرم و برا تو ی آبجی بیارم. برا همین با بابات صحبت کردم و اونم استقبال کرد. به خاله معصومه سپردم که اگه تونست برای منم ی بچه از کمیته امداد بگیره. بالاخره اول اسفند 90 زنگ زد و گفت ی دختر سید برات پیدا کردم که ی سال بزرگتر از طاهاست، متولد مهر 89،میخوایش؟ من با کلی اشتیاق گفتم آر...
21 فروردين 1391

سال 1391

سلام به آقا طاهای گلم عزیز دلم عشق مامانش، نفس مامانی و بابایی. عزیزم منو به خار این تاخیر طولانی ببخش. سال نو مبارک. من و بابایی برخلاف هر سال که همیشه موقع تحویل سال خونه نبودیم امسال فقط و فقط به خاطر حضور سبز تو خونه موندیم و با هم دست سال کهنه رو به سال نو دادیم و روانه ش کردیم رفت. سال کهنه دلتنگ بود ولی رفت و گفت مواظب لحظه‌هاتون باشید که گم نشن، با هم باشین و همدیگه رو دوست داشته باشین. به همدیگه کمک کنین و دل همدیگه رو شاد کنین. سال کهنه رفت ولی دفتر خاطراتشو به ما داد که همیشه به یادش باشیم. سال نو در زد، ما لباسای نو پوشیدیم و لباس نوی ملوانی هم تن تو کردیم. تو با اینکه تازه از خواب بیدار شده بودی(آخه تحویل سال حدود ساعت 8:4...
20 فروردين 1391

پسرم 7 ماهگیت مبارک

4 روز پیش یعنی 15 فروردین 91 هم برای چکاب ماهانه و هم برای گرفتن گواهی صحت سلامت بردیمت پیش دکترت دکتر زندیان. همین که وارد مطب شدیم با هم روی صندلی روبه روی دکتر نشستیم. دکتر دستشو باز کرد و گفت بیا، تو هم با کمال میل پریدی تو بغلش. دکتر هم مهربانانه بغلت کرد و کمرتو نوازش کرد. من عشق و محبت پدری رو توی چشماش و نوازش دستاش میدیدم. کاملا معلومه که خیلی دوستت داره. قربونت برم آخه تو خیلی دوست داشتنی هستی. وزنت 9200 گرم و دور سرت 46 شده بود. دکتر گفت رشدت مطلوب و ایده آله. خداروشکر. برات گواهی سلامت هم نوشت آخه خاله مهشید(زنعموی بابا) قراره تو رو بیمه عمر کنه و این گواهی برا بیمه لازمه. امروزم که 19 فروردینه ساعت 8 صبح باید ببریمت مرکز بهدا...
19 فروردين 1391

مادر همه مامانای مهربون رو کشتن

سلام آقا طاهای گلم. امروز 19 فروردین 91 است. این مطالبو در ایامی برات مینویسم که ما مسلمونا و بخصوص شیعه ها داغدار و عزادار یه مادر مهربونیم. مادری که همه آبهای دنیا مهریه اونه. اون مادر همه ی ماهاست ایشون دختر پیامبر ما حضرت زهراست(سلام ا.. علیها). پسرم حضرت زهرا رو در حالی که خیلی جوون بود به خاطر حمایت از شوهرش که امام زمان اون بود کشتن. آدمای بد که  شیطون گولشون زده بود رفتن در خونشو برای اینکه به زور وارد خونه بشن در رو زدن توی پهلوش. مامان زهرا(س) باردار بود. اونا پهلوشو شکستن و داداش محسنو شهید کردن. داداش محسن تو دل مامانیش بود. مامان زهرا وقتی توی پهلوش زدن مریض شد. پهلوش شکست ولی دل شکستش اونو از بین برد. دلش شکست چون قدرشو ن...
19 فروردين 1391

پایان 6 ماهگی و آغاز تغذیه کمکی

پسرم عزیزدلم بالاخره 19 اسفند رسید و تو 6ماهت تموم شد. قربونت برم چقدر منتظر این لحظه بودم که بتونم بهت غذای کمکی بدم. برات غذا درست کنم و تو با لذت بخوری. البته 19 اسفند جمعه بود برا همین باید فرداش میبردیمت مرکز بهداشت تا به مبارکی پایان 6 ماهگیت 3 تا واکسن بزنی و تب کنی و بنالی. عجب! روز جمعه 19 اسفند با کلی ذوق و شوق خونه رو مرتب کردم و قابلمه های استیلی رو که برات خریده بود شستمو و خشک کردم تا توی یکیشون برات فرنی درست کنم. دستوری رو که از اینترنت گرفته بودم آوردم. چقدر کم بود: ی قاشق مرباخوری آرد برنج، نصف قاشق شکر، 5 قاشق مرباخوری هم شیر(ترجیحا شیر مادر). بعدشم گفته بود نباید شیر مادر جوشانده بشه. من درست منظورشو نفهمیدم برا همین ا...
26 اسفند 1390

مرواریدی در دهان

سلام عزیزکم. روز 16 اسفند 1390 وقتی داشتی شیر میخوردی مثل همیشه وسط خوردنت به من نگاه کردی و خندیدی. همون موقع دیدم ی چیز سفیدی جلوی لثه پایینت داره برق میزنه وقتی خوب دقت کردم دیدم آره قربونش برم پسرم دندون درآورده بود. آثار رویش اولین دندون در فک پایین سمت چپ و جلو. وای چه حس خوبی داشت. میخواستم جیغ بزنم. برا همین سریع بابا حسنو صدا کردم و موضوعو با خوشحالی بهش گفتم. اما تو دهنتو بسته بودی و دندونتو به بابا نشون نمیدادی.   بعد از شیر خوردنت من زنگ زدمو به مامان طوبا و خاله نگار خبر دادم. بابا هم به عمه شیما پیام دادو این مژده رو داد. خیلی خوشحال بودیم. عجب شبی بود. حالا دیگه فهمیدم علت بیقراری های این چند شبت چی بود. عزیز...
26 اسفند 1390